یادداشتی کوتاه بر نمایش "شرق دور، شرق نزدیک" نوشته و کار : حمیدرضا نعیمی
نوشته گلچهر دامغانی
صحنه آبستن تولدهای بسیاری است، این
... دیدن ادامه ››
را حرکت نخست کامران (حامد بهداد) که آرام به سوی تماشاچی می آید نوید می دهد. این استفاده ی درست حمیدرضا نعیمی از امکانی ست که سالن شهرزاد در اختیارش نهاده : فضایی در انتهای صحنه که تاریک است و راه به جایی دارد، به رحم مادر شاید؛ و از همین جاست که کامران به سمت ما خروج می کند.
شرق دور شاید آنجایی ست که زندگی ما در آن طلوع کرده روزی، ولی همه به ناچار به شرق نزدیک ورود می کنیم، که این دنیاست و صحنه بازی ست. کامرانِ نویسنده، روشنفکرعاصی و نکته بین در واقع در پیش چشم ما به دنیا می آید و همسرش هانا(بهناز نازی) که روح مادری در او بسیار قوی ست گویی مدام سفارشش می کند که قهوه اش سرد نشود. انگار کن مادری که مدام در فکر شیردادن و ترو خشک کردن است. هانا درعین عاشقی، همسر بودن را از یاد برده است و کامران که معترف علاقه ی وافر به همسرش است آنقدر از او فاصله گرفته که خود را عقیم می داند و همسرش را قدیس. از یک مرد عقیم و زنی دست نایافتنی پیچیده در لحاف عفاف تولدی متصور نیست. پس این تولدهای پیاپی، زن و مردی (بهار نوحیان ، محسن گودرزی) که از تاریخ بشری به ترتیب از سده های دور و سالهای اخیر آمده اند و هانا را می طلبند، از کجاست ؟ اینان که گاه انگار کفن پوشیده اند و درهمان حال قنداق پیچیده، از که متولد می شوند؟ کامران زاییدن را منتج شده از گناه (خواهش تن) می داند، همان که تنها تولد عیسی بن مریم از آن بری ست. اگر تولد این زن و مرد را نتیجه ی خواهش" ذهن" کامران بدانیم که به نوعی قهرمان (پروتاگونیست) نمایش است، پس تولد ایشان بر صحنه ی زندگی هانا مشروع است و از گناه مبرا. چرا؟ از آنجایی که ایشان از پس تاریخ رنج بشر زاده شده اند، وباز زاده می شوند و باز زاده خواهند شد. رنج فارغ از آنکه هرگز برکسی خوشآمد نیست، تطهیرکننده است و شاید آن چیزی که کامران به آن واقف نیست بازیابی طهارت از دست شده ی زن است در حین زایش، چرا که با تحمل رنج توامان است.
هانا پس از رودرویی اش با خانم جوان (کتانه افشاری نژاد) به افقی دیگر از مرحله ی زایش می رسد: بالکن ساختمان پلاسکو که همه ی اشخاص نمایش درنهایت به سمتش هدایت می شوند که همان فضای ابتدای ورود کامران است، در واقع بطن مادر- هانا ست که گویی چون پناهی به روی همه باز می شود و خودش اما از آن بیرون می ماند. این تصویر انتهایی آتش و هانا، مرا یاد اژدهای مکاشفه ی یوحنا انداخت که زن پا به ماه را به تهدید دنبال می کرد...
اینها دریافت های من از نمایشی ست که متن اش قطعا لایه های جامعه شناختی نیز دارد اما من ترجیح دادم به این بخش رمزآلودترش در این نوشته ی کوتاه بپردازم، چراکه شیوه ی کارگردانی نیز بیشتر مخاطب را به سمت رازگونه بودن اتفاقات هدایت می کرد تا عیان کردن روزنامه ای واقعیات اجتماعی.
شرق دور شرق نزدیک نمایشی که در درون خود مدام در حال استحاله است و مخاطب تشنه ی اندیشه و خسته از سهل باوری را بر دامان صحنه خود سیراب می کند.
بازیگران همه از فرط " نباید خیلی دیده شدن" برجسته اند و در ادای نقش خود موفق عمل می کنند و نقش ها گویاست.
گلچهردامغانی