روزی باز خواهم گشت
و خانه ام را خواهم ساخت
و هر چه را که دوست بدارم
در آن پرورش خواهم داد
حتی اگر آنچه می پسندم
در نگاه دیگری پست و حقیر باشد
شاید ندانی اما
دلم برای مگسهای آنجا هم پر می زند
نخند
نخند که از خنده ات
... دیدن ادامه ››
گریه ام می گیرد
من اینقدر دلتنگم که شاید مگسی هم بتواند
ذهن آشفته ام را از اینجا برهاند
می فروشم
خود را می فروشم
آنقدر ارزان که همه بتوانند خریداریم کنند
و لحظاتی را از این زندان دورم کنند
برخی از اوقات به ایستگاه قطار می روم
و انتظار مسافری را می کشم
که می دانم هرگز نمی آید
انتظار یعنی علاقه به تغییر
یعنی میل به عوض شدن
یعنی آغاز تلاش برای دگرگونی
و من این را از ایستگاه قطار به یادگار دارم
آهای هم خانه
تو که مثل من در این خوک دانی
شب و روزت یکی شده است
بیا دست کم هم را بفهمیم
و سعی کنیم به جای تیشه به ریشه هم
یکدیگر را تیمار نمائیم
مثلا بیا معشوق هم باشیم
و این مهمانی محقر را
با رقصیدن با این معشوق خیالی زیباتر سازیم
هم وطن ، هم شهری ، همسایه ، هم درد ، هم رزم
بیا با درک یکدیگر
اژدهای هفت سر تنهایی را به زانو درآوریم و
یار و غمخوار هم باشیم
باور کن که ما فقط به درد هم می خوریم
مایی که به زور کوچمان دادن
و این نام نحس مهاجر را رویمان گذاشتند
کاش می توانستیم هوای آزادی و رفاه را
آنجا که دوست داریم و متعلق به ماست
تنفس کنیم
و روزی مانند تمام پرندگان مهاجر
بازگردیم به خانه
می دانم که دنیای آرمانهایت
مثل روز روشن است
و یک عمر برای حفظ این روشنفکری جنگیده ای
ولی بیا اینبار کمی با واقعیات کنار بیائیم
و بپذیریم که این انباری تاریک هم
می تواند با اتحاد قابل تحمل باشد
و می توان از آن
دریچه ای به سوی آرزوهایمان گشود
البته تو هم درست می گویی
من چندان با تو صادق نیستم
و خیلی وقتها
با سوء استفاده های احمقانه
اوقاتت را تلخ می کنم
اما بیا و این همه بلاهت را
به خامی و جوانیم ببخش
و دستانت را برای بازگشت
در دستانم بگذار
نوشته شده در خرداد 1393
عکسی متناسب با محتوای نمایش« مهاجران »
لینک عکس : http://uupload.ir/files/0ffl_mohajeran.jpg