یادداشت دکتر رفیق نصرتی(استاد و مدرس دانشگاه تهران) درباره نمایش "...و چند داستان دیگر"
آخرین ساخته ی پیام لاریان
............
پیام لاریان قصه گوی فوق العاده ای است...از چند نمایشنامه ای که از او خوانده ام و تقریبن سه نمایشی که از او دیده ام این را متوجه شده ام که برای قصه گفتن زور نمیزند، شلنگ تخته نمی اندازد...روان و جذاب قصه اش را تعریف میکند. چون ادمهای قصه اش را میشناسد. به نظر میرسد با انها مدتی زیسته است...از بریده روزنامه، خانه همسایه، خاطراتش یا تخیلش انها را بیرون میکشد نمیدانم اما خوب با قوه ی قصه گویی اش ورزشان میدهد...نرمشان میکند...کلماتی را در دهان انها میگذارد که اگر در جهان حضور داشتند از دهنشان جز اینها، کلماتی بیرون نمی امد...خب این تعریف ساده ای از چندصدایی
... دیدن ادامه ››
باختینی است.
هرچند خود باختین به شکل پارادوکسیکالی معتقد بود نمایشنامه تک صدایی است، اما بعدها شارحان باختین، اشتباه عجیب او را اصلاح کردند و به درستی اشاره کردند فرم درام به شکلی ماهوی چندصدایی است.
در واقع تکصدایی کردن درام هنر میخواهد به عبارتی! که البته در ایران از این هنرمندان کم نداریم...اما پیام از انها نیست...و چند صدایی اثارش هم تصنعی نیست.
اما کار عجیب پیام این است که در قصه هایش معمولن سراغ کسانی میرود که ته خط اند، در آستانه فروپاشی کامل زیست ویرانشان اند...پیام، بی رحمانه لحظه فروپاشی ادمهایی را که خودش خلق کرده به نظاره مینشیند و ثبت میکند.
این بی رحمی از نظر من زمانی قابل ستایش است که منجر به کالایی شدن ویرانی و فروپاشی نشود...
در واقع زمانی ارزشمند است با خشونت همراه باشد نه خصومت. به این موقعیت خیالی بیاندیشید...دوست هرویینی شما که در نهایت ویرانی است امده تا پیش چشمان تو زندگی اش را تمام کند، در اتاق تو...انجا که انباشت خاطرات و دوستیها و لحظه های پر از اروسی است که انرژی شان هنوز هست...حالا در حاکمیت مطلق تاناتوس، دوستتان میخواهد با طنابی، از زنجیر محکم لوستر اتاقتان خودش را اویزان کند. چه میکنید؟ بیرونش میکنید؟ التماسش میکنید این کار را نکند؟ به صد و ده یا خانواده اش زنگ میزنید؟ کتکش میزنید؟ طناب را با زور از او میگیرید و قایم میکنید؟...یا ارام در را پشت سرتان میبندید و با خشونت عریان مرگ تنهایش میگذارید تا با واقعیت وضعیت اش در بی واسطه ترین حالت ممکن روبرو شود؟ من این اخری را ترجیح میدهم...حتا اگر ان هرویینی باشم، باز ترجیح میدهم تو در را پشت سرت ببندی و مرا تنها بگذاری تا اینکه از زورت استفاده کنی.
این یکی رفتار واجد خشونت هست اما حداقل عاری از خصومت است.
پیام در پرسه های موازی سراغ لحظه اخر سه جوان رفته بود...سه ته خطی...سه ویران...و فروپاشی انها را روایت کرده بود...روایتی تاثیر گذار و پر از خشونت...در اثر اخیرش اما به طرز دردناکی، فروپاشی ادمهای قصه اش را چوب حراج زده است...( محل اجرا را دست کم نگیرید...وقتی مولوی اجرا میکنید میتوانید روی مرگ تامل کنی، به ان بیاندیشی، دلیل و عامل ویرانی را موشکافانه ببینی...اما وقتی ایرانشهر اجرا میروی باید حواست باشد چقدر گیشه داری، چون قبلی انقدر فروش کرده و تو ناچاری در همان حدود بفروشی...)
پس سراغ پنج قصه رفته و هر قصه را با تعریفی از خشونت با صدای پاکدل شروع میکند و بعد در دل قصه ویرانی یک انسان را نشانمان میدهد...اه از نهادت برمیخیزد...پیام چه کرده با ادمهایش؟ هر کدام از این ویرانی ها میتوانستند یک رمان باشند یک درام چند ساعته...این ریتم تند در نشان دادن ویرانی خود اخر ویرانی است...اگر جان ادمها در جاده های ما حراج میشود باید در صحنه های ما هم همین روی دهد؟
واریاسونی از ویرانی برای خوش امد تماشاچی خرده بورژوای بی تفریح؟
پیام وارد است و کاربلد...همه قصه هایش را با مهارتی ستودنی روایت میکند، انهم در صحنه ای که فوق العاده است...هوشمندی محض و بازیهایی که نشان از فهم درست بازیگران از موقعیتها و شخصیت هایی دارد که در ان موقعیتها گرفتارند...اما انچه تامل برانگیز است همین فرم کلی اثر است...که داد میزند اهای خونه دار...زنبیل وردار و بیار...مرگ و ویرانی و تباهی... قتل و تجاوز و چوبه دار!
خصومت پیام در کار اخیرش به ادمهای قصه اش تنها با خشونتی انسانی امکان جبران دارد...باید در دل قصه هایش دنبال خشونت باشد نه ان متن روانشناسانه ای که پاکدل واگویه میکند...
[رفیق نصرتی]