از کالیگولا تا می سی سی پی راه طولانی ایه.
فکر کنم اولین بار که کالیگولا رو دیدم واقعا عاشق تئاتر شدم. شایعه ها و گمانه زنی ها پشتش کم نبود، ولی به هر حال ثابت شدن درستی و غلطی قضاوتا زمان می طلبه. بگذریم.
بلیط من بالکن بود و نزدیک سن نبودم ولی از دقیقه 30 کم کم شروع کردم ساعت رو چک کردن و می دیدم که بقیه هم همین کار رو می کنن. بعد از یک ساعت سردرد هم به کلافگی اضافه شده بود. از اون بالا مردمو می دیدم که اونا هم با گوشیاشون ور میرن. این همه تبلیغات برای این بود؟!
تا اونجایی که کارای آقای غنی زاده رو دنبال کرده ام، ایشون همیشه به فرم تئاتریشون و استفاده از اشکال بدیع و میزانسنای چشمگیر اهمیت داده اند، ولی در این مورد به نظر میاد که این همه شلوغ کاری و جنب و جوش بیشتر برای پوشوندن فقر محتواست تا همنوایی و کمک به درک بهتر محتوا. مخصوصا استفاده از موسیقی خیلی جاها یهو تو ذوق می زد و به متظاهرانه بودن اون لحظه دامن می زد. البته یحتمل کسایی که پایین و نزدیک نشسته بودن بیشتر مرعوب شدن تا من که اون بالا و دور بودم.
چند دفعه میشه با یه شوخی از مردم خنده گرفت؟ برای اونایی که میگن این نمایش همه جور مخاطب رو راضی می کنه، چند دفعه باید یه نکته رو گفت که مخاطب دستگیرش بشه که خوب، مثلا، اینجا آناستازیا سالاریه. بعد از چندمین بار که یه شوخی تکرار شد احساس حماقت و عقب موندگی بهم تحمیل شد. اگه همه این تکرار
... دیدن ادامه ››
مکررات رو بذاریم رو هم، شاید تایم این نمایش تا حد قابل تحمل شدن تقلیل پیدا می کرد.
شوخی ها نخ نما و تکراری. جنس بعضی از شوخی ها در حد کمدی های نازل. Cheap laugh.
یه جایی هم وسط هیر و ویر درباره جنگ سوریه و کودتای ترکیه هم به طرز بی ربطی نظریه پردازی میشه! یا کارگردان می خواسته مسائل روز رو هر جوری هست بزنه تنگ این ملغمه 2 ساعت و نیمی (2 ساعت و نیم!! بدون استراحت) یا اجباری در کار بوده.. خدا می دونه.
من رشته ام تئاتر نیست. مدعی نیستم و می دونم که کم می دونم. می خوام بگم هیچ غرضی پشت حرفام نیست (نه، نون هم به نرخ روز نمی خورم) ولی اینقدر می فهمم که جریانی که هنر رو متظاهرانه و برای شوآف می پسنده وارد یه لول جدیدی شده، خطرناک تر. دقیقا همون آفتابه لگن هفت دست. یه عده مخاطب روشنفکرنما که استاد لفاظی و سفسطه ان. یه چیزی برعکس هنر برای هنر. یه بچه این وسط باید پیدا شه داد بزنه بابا پادشاه لباس تنش نیست! مردم!
نظر من درباره این نمایش: یه آش درهم جوش، به طرز بی امانی پرسر و صدا و تقریبا تو خالی، بی دلیل طولانی که پهلو به خودشیفتگی می زنه، عامیانه ولی توهم عظمت و عمق داره. یه هجویه که در نهایت خودش می تونه دستمایه یه هجویه دیگه باشه، هرهری، زمخت و به شدت بی سلیقه و بی ظرافت. بی روح. فقیر.
نا گفته نمونه که یه هنرمند فراز و فرودای زیادی رو تو دوران کاریش تجربه می کنه. صفاتی که شمرده شد صرفا نظر من و برای نسبت دادن به این نمایش به خصوص بود نه شخص آقای کارگردان و اگه سابقه کاری ایشون نبود شاید کمتر کسی به خودش زحمت می داد که وقت بذاره و نظرشو بنویسه. با امید موفقیت روز افزون برای ایشون.