از صحن آبها
خورشید چشم تو
راوی رنگ بود
مکث عمیق میان دو لب
و این چنین
تفسیر چشمه می شدم
در هر روش
از اتفاق سنگی افتاده ام
که دست تو
هدیه ی جهان می کرد
در پرتاب هر رگش
یا پراندن باران
به مد انگشتان
من کمبود که بودم؟
که از سینه ام
شعر داغ می چکید
و روز مرا خونی می کرد
21/8/95