ناروَن
ناباورانه مُرد
میان دستان بی آغوشی که
انتظار را با سرپنجه هایش شمرد
و رفتن را با قدم هایش سر کشید.
ناباورانه ایستاد
و گرد حزن انگیز سکوتِ کاسه چشمانش را
در گلوی بغض، درد کرد
که مبادا غرور ایستاده اش
... دیدن ادامه ››
خم شود
و لبانش مرا بخواند و
آغوشش در من خلاصه شود.
ناباورانه سکوت کرد
قد تمام سالهایی که خندیدیم و گریستیم و ترسیدیم کنار هم
که مبادا دست دوست داشتنمان رو شود برای هم.
ترس بود؛
که سالها میانمان ایستاد و
ما باز هم دور از هم
در کنار هم
خواهیم مُرد
.
"الیطا"