ضعیف، سانتیمال، الکیشلوغ. حاصل کار بیشتر شبیه تیزر سریالهای درجه چندم کلمبیایی بود.
دیشب ضمن دیدن این کار داشتم فکر میکردم که خوبیه سینما نسبت به تئاتر اینه که میشه هر وقت خسته شدی سالن رو ترک کنی. کار و اجرای بسیار ضعیفی بود. من اصل کتاب رو نخوندم ولی اجرایی که دیدم بیشتر کارتونی و مناسب نوجوانان بود. اتفاقات پشتسر هم صف میشد، و با زور نور و موسیقی پراحساس ماستمالی میشد. دیالوگها یکدست نبودند، گاهی ادبی، گاهی رند، گاهی عامی میشد و مثل اکثر عناصر دیگه توی ذوق میزدن. بازی رویا نونهالی هم از این قاعده مستثنا نبود.
بخشهای کمدی کار باعث خنده میشدند. ولی مشکل اینجاست که اصل داستان شامل مقادیری قابل توجهی ازدواج و جدایی و مرگ و عشق و عاشقی و سوز و گداز بود که قرار بود تماشاگر رو همراه یا احساساتی کنه ولی در مجموع درست اجرا نمیشد و چشمها رو گرد میکرد و باعث خمیازه میشد و حتی با تقلای موسیقی و نور و آرایش صحنه هم نمیتونست جبران مافات کنه. اصل کار میلنگید و بخش کمدی جانبی همراه با چاشنی لودگی باعث خنده میشد.
کارگردان گمان کرده بود که میشه این همه عشق و مرگ و جدایی و اتفاقات تراژیک رو میشه فقط و فقط به زور ضرباهنگ تند موسیقی، نورهای گرم و آرایش صحنه به سرعت به دلها بنشونه.