در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | امین مهدوی درباره گردش یک سفر یک کتاب |دریاچه ولشت - با خشایار دیهیمی|: صبح که از خونه راه افتادم به سمت ونک، با این که می‌دونستم راهی دور و
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 01:34:36
صبح که از خونه راه افتادم به سمت ونک، با این که می‌دونستم راهی دور و طولانی در پیش داریم خوشحال بودم. ما به دیدن کسی می‌رفتیم که هر چی از خوبی‌هاش بگم کمه!
پنج‌وخرده‌ای اینا بود که راه افتادیم به طرفِ جاده‌ی چالوس. هوا روشن شد که رسیدیم به رستوران توچال. صبحونه رو بر بدن زدیم و خوش و بشی با همسفرا کردیم و راه افتادیم. با گذر از جاده پر پیچ چالوس به مقصد نزدیک شدیم و از یه راه فرعی به سمت «ولشت» حرکت کردیم. دریاچه از بین تپه‌ها به ما چشمک می‌زد. رسیدیم و چرخی زدیم تا عمو خشایار از راه برسه و برای ما از عشق بگه... .
عمو که رسید، همسفرا دورش جمع شدن و چاق سلامتی گرمی کردن. دور دریاچه جای مناسبی برای نشستن پیدا نکردیم پس تو هتلی همون دور‌ و ورا نشستیم و برنامه رو ادامه دادیم.
ناهار خوردیم و عمو خشایار گپ و گفت را شروع کرد. ازونجایی که عمو عادت به خوندن کتاب‌های خودش تو جمع نداره برنامه‌ی پرسش‌و پاسخ راه افتاد.. یکی از تجربه های عمو پرسید، یکی از جان همیشه شیرینش پرسید که از کجا این حال خوب رو میاره، یکی از اوضاع ترجمه جویا شد و ... و این عمو بود که از عشق گفت، از عشق به کاری که انجام میده، از توقعی که از هیچ کس نداره، از اینکه بهای عشق رو هم باید پرداخت، از اینکه نباید ترسید و نوشت و گفت آنچه نوشتنی‌ست و گفتنی... عمو گفت تا الان یک روز هم از کشورم خارج نشده‌م و نخواهم ... دیدن ادامه ›› شد... .
جمع مست از حرف‌هایِ عمو محوِ تماشای مردی بود که مناعتِ‌طبع و خضوع و عشق در او موج می‌زد. عمو جان‌ِمان را به وجد آورده بود و با همان روحیه ما را راهیِ تهران کرد.
چندتا عکس یادگاری در کنار هم گرفتیم و عمو رو سپردیم به خدای خاطره ها.
10:15 که رسیدیم تهران، هنوز مزه هم‌صحبتی با عمو تو دلمون زنده بود... .
گیله بوم رو هم قاطی نوشته ت کردیااااا!
۳۱ خرداد ۱۳۹۵
سلام
بله خیلی
هم خود مجموعه و هم میزبانان مهربانش با غذاهای خوشمزه
۲۱ آذر ۱۳۹۶
دم شما گرم
تو برنامم هست که برم حتما......
۲۱ آذر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید