...
دلم شکسته شد اینبار هم نجات نداد
شراب عشق تو این کوزه ی سفالی را
همه حقیقت من سایه ایست بر دیوار
مگرد هان! که نیابی(( من )) مثالی را
...
نشان نیافتم اینبار هم ز گمشده ام
هر آنچه پرسه زدم عشق و آن حوالی را
در آن غریبه به هر یاد- آن خراب آباد
نمی شناخت دلم یک تن از اهالی را
بهار نیست زمستان پس از زمستان
... دیدن ادامه ››
است
که خود به هم زده تقویم من توالی را
هنوز مساله ات مرگ و زندگی ست اگر
جواب می دهم این جمله ی سوالی را:
نهاده ایم قدم از عدم به سوی عدم
حیات نام مده فصل انتقالی را
از: حسین.منزوی