در پی انروزها میگردم
مرزی از گذشته تا امروز
مرزی که گم شد در میان تمام دوستت دارم هایی که از دهانت ارام ارام
سرد سرد
بی صدا بر جان گر گرفته ام می افتاد...
مرزی که خنده ی تمام تصویر هایم را از ذهن تو برده بود...
مرزی که ،حایل بود بین بودن من و بستری که
شاید تنها شبیه موهای پریشانم...
محبوب کویر نشین هر چه دور دست
طنین گمشده ای تو را میخواند
طنین گمشده ای اینروزها تنها تو را میخواند
که بازوانت ،همان سپیده دمی ست
نه!..
تنها پگاهی ست
که چشمهایم را در سکوت اینه نوازش کرده است...