روشنایی چشمهایت موسم تمام
شکوفه های در باد خفته است
و تمنای دست هایت ترنمی ست
شبیه چهچه ی یک هدهد
که مزامیر داوود را زیر گوش باد اواز خوانده است
محبوبم!..
کجاست راز اینهمه ترنم بر مرمت احساسم
که این چنین پوچ کرده اند
لحظه هایی که بی تو گذشت
لحظه هایی که بی پنجره خواب اسمان میدیدم...
بگو کجاست؟؟؟
که دست بگذارم روی همان حرف
تا بمانم تا باز زنده شوم
تا دست بیندازم گرد تمام افراهای عاشق
که شبیه شویم به جنگلی که خواب یک کلبه را میبیند
با شور دست های عاشقانه ات...