از تن به در نمی کند این آسمان خیس
این کهنه پیرهن جاودان خیس
ما زاده ایم از تن هستی به لحظه ای
تا پر شود ز رفتن ما دیدگان خیس
با قفل رنج های کهن بسته می شود
هر لحظه ای دری ز تن این جهان خیس
با من سکوت می کنی و با نگاه تو
مصلوب می شوم به تن واژگان خیس
تو رنگ سرخ آتشی و از حضور تو
لبخند می شود لب این دیدگان خیس
با من بمان که سرخ چو خورشید بگذریم
از پیچ و تاب زخمی این داستان خیس