گنجفه درام جذابی است . شما را به شنیدن یک قصه دعوت می کند و وقتی پایان می پذیرد شما را به فکر وادار می کند . کمتر پیش می آید که یک قصه با اینهمه اتفاق به این آرامش از صحنه ای به صحنه دیگر روایت شود و این شوق کارگردان به آرامش در شتابزدگی تاریخ به این دلیل است که گویا تبریزی به عمد خواستار مکث بیشتر بر روی بعضی اتفاقات است .طراحی صحنه کمک به سزایی به این مکث کرده و جزیی از نقاط مثبت این اجراست که ییلاق بیگی به خوبی از پس آن برآمده است . اما طراحی لباس حرفی برای گفتن ندارد و نقطه تعجب برانگیز کار همین است که تبریزی با اینهمه ریزبینی در کلیت اجرا چطور با این طراحی ها که نه ربطی به کاراکترها دارند و نه ربطی به تاریخ اثر کنار آمده است .شاید بودند طراحانی که در زمینه کارهای تاریخی موفق تر عمل می کنند و تبریزی می توانست از طراحی آنها بهره ببرد . موسیقی نیز آنچنان در جان اثر ریشه دارد که گویی با اثر زاده شده است و به بالندگی اثر کمک می کند . همین اتفاق در بازی بازیگران کم و بیش دیده می شود . بازی تاثیر گذار سلیمان پور ، متانت بازی صباحی ، صمیمی بودن بازی محمدی ، تسلط عبدی ، آرامش بازی آهنگران ، اقتدار بازی خادمی و نقش متفاوتی که به محمدرضا مالکی محول شده همچون کلافی قدرتمند به کمک اجرا می آیند اما در مورد بازی شعبانی باز هم تبریزی بی دقتی کرده است . شعبانی بازیگر تیپ است و نه شخصیت و تلاش تبریزی برای گذاشتن او در نقطه طلایی صحنه نیز نتوانسته کمکی به بازی او بکند. او نتوانسته روح نقش را زنده کند و به همین دلیل است که حتی احساسات او نیز مصنوعی به نظر می رسد در صورتیکه که این کاراکتر با وجود اینکه مرده است در تقابلی زنده با ملک بانو و جهانگیر به سر می برد و شعبانی با تمام تلاشی که کارگردان برای رنگ آمیزی کاراکتر چه در مونولوگ او وچه در نور و جایگاه او در صحنه داشته گویا نقش را جدی نگرفته است و بازی باورپذیری را ارایه نمی کند . البته به طور کلی مخاطب با اثری قابل تامل مواجه می شود که حتما ارزش دیدنش را دارد و چند نقطه ضعف ذکر شده نمی تواند لذت دیدن اثر را کم کند .