خاطرات و کابوس ها
در خاطرهاش تاریخ را میبینیم و در کابوسهای «دکتر رفیعی» گم میشویم، در بیان جادویی «سیامک صفری» ستاره این چهل شب صحنه «وحدت» با آن زانوی خستهِ تا شده و آن شانه خم شده که از سویی ما را بازگو میکند، میمیریم و به دنبال یک اسم بینشان میگردیم.
«میرزا تقیخان فراهانی» یا بهتر بگویم «امیر کبیر»، نمیدانست چه دردی زانوی خسته جامه دار را تا کرده است! زانویی خم از مردمان خسته و شکست خورده، اما مجالی برای ایستادگی در نفسهای آن دو پاهای لاغر و نحیف هنوز باقی مانده بود.
خاطرههایمان را بازگو کردی، اما کابوسهایمان را کاش به حال خود باقی میگذاشتی... کابوسهایی که در کالبد یک «جامهدار» از درون امیرکبیرمان میجوشد. کابوسّهایی که ای کاش به مثابه خود، اسمی جز حقیقت داشتند! «امیدم را ناامید نکن جامهدار»... افسار گسیختهترین افکارم را در وحشیترین افکارت نیانداز!
حقایق و دلنوشتهّهای رفیعی و بازگویی آن برای خیلی از ما گران است و بهای سنگینی دارد. «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار...» من(ما) را در فضای مینیمالیستی خود غرق میکند و با مرگ جامهدار، سیل اشکهای ریخته بر صحنه نمایش را، تبدیل به آرامگاهی ابدی میکند. نمایش با مرگ جامهدار که نمادی از حقیقت است، کابوسهایمان را به انتها میرساند، اما در این بیداری پر از دروغ و پستی ما و دیگران را به حال خود رها میکند...
کانال تلگرام:
https://telegram.me/Theaterism