دو غزل:نخستین از سعدی و دوّمین از حافظ به پیروی از سعدی:
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کو
... دیدن ادامه ››
را نبوده باشد در عمر خویش حالی
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی
سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وان ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی
.................................................
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
در وهم مینگنجد کاندر تصور عقل
آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم
کز خواب مینبیند چشمم به جز خیالی
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
....................................................
چنانکه مشاهده می شود حافظ غزلی به پیروی از سعدی در همان وزن و بحر و هدف و واژگان سروده که بسادگی نمایانگر تقلید صرف است نه سرودن غزلی ناب و حافظ وار حال بسراغ بیتها برویم:
سعدی:
سالِ وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
حافظ:
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
به نظر بنده حافظ در تقلید از این بیت جادویی و نمایانگرِ نسبیّت عشق که سعدی سروده چنان دچار خسران و کاهش لطف سخن شده که با یک نگاه ساده به دو بیت و بدون هیچ گونه توضیحی قابل دریافت است.مشاهده می شود که در بیت حافظ قرینه ی منفیِ دو بیت موسقی کلام را کاهش داده و حتی از ارزش معنوی سخن کاسته است ولی در بیت سعدی علاوه بر جناس زیبا بین واژه های *سال* و *وصال* هیچ گونه قرینه ی منفی وجود ندارد و واژه ی *روز* به یک معنا و پابرجاست و با آوردن فضای انتظار چنان یکرنگی به بیت داده که شگرف می نماید.
سعدی:
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
حافظ:
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم
کز خواب مینبیند چشمم به جز خیالی
مشاهده می شود واژه ی خیال در بیت سعدی به دو معنا بکار رفته و با نسبت دادن ظریفِ ضعیفی و ناتوانی پیکر عاشق در غم فراق دوست به خیال و خیال دوست در بیت قبل فضایی بسیار شاعرانه آفریده است در مقابل بیت حافظ که تنها این نکته که خیالت را به خواب می بینم تکرار شده است.
سعدی:
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وان ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
حافظ:
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
به نظر بنده حافظ در این بیت موفق بوده و ارتباط معنوی بسیار زیبایی میان مهر،باریکی شخص ناتوان و هلال برقرار کرده ست و چیزی از بیت سعدی کمتر ندراد که با جناس میان ماه،ماهی و ارتباطشان با هلال برقرار نموده است .
سعدی:
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
حافظ:
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
گذشته از اینکه بکاربردن *الّا* و استثناء دادن به واژه و معنی از سنّتهای شعری سعدیست و از وِیژگیهای برجسته ی زیبایی بخشی به شعر اوست.بکار بردن واژه ی *هرگز* با آن بار معنوی در آغاز بیت که آغاز غزل هم هست فضایی متفاوت به بیت سعدی بخشیده است در حالی که حافظ *هرگز* را در مصرع دوم بکار برده ست و تنها نقطۀ برجستۀ بیت حافظ جناس میان *روزی* ست.
نکتۀ دیگری که باید اضافه شود اینکه اگر به دیده ی دقّت به غزل سعدی بنگریم می بینیم که در آغاز سخن جرقّه ای آغاز شده است و در بیت نخست بدان پرداخته است سپس در چهار بیت بعد به چند و چونش پرداخته در بیت ششم به نقطۀ عطف رسیده در بیت هفتم به جدال میان عقل و عشق رسیده، در بیت هشتم نسبیّت بی مانند عشق را بیان نموده در بیتهای نهم و دهم دوباره همه چیز به معشوق و دوست رسیده است.به تناسب واژگان *دلبر* و*وصال* در انتهای بیت نخست و *حریف* و *غزل* و *غزال* در پایان غزل دقّت کنید. در مجموع دریای پر تلاطم و موّاج عشق در مجموعۀ این غزل با همۀ چند و چونش چنان با زیبایی و زیرکیِ شاعریِ سعدی بیان شده که انسان را بشگفت می دارد و همه ی واژگان و مفاهیم در تناسب باهم هستند.
حال بسراغ غزل حافظ برویم ، می بینیم که آن حرکت آبگونه ی معنی در پیکره ی غزل وجود ندارد و حافظ تنها به بیان برخی از مفاهیم غزل سعدی بسنده کرده و هیچ خبری از اندیشه های بی مانند حافظ و سبک حافظ نیست! و غزل هم با شکایت حافظ از هجر و سپس بازگشت دوباره به شکیبایی پایان می پذیرد و تناسب کمتری با شروع سخن که کمال بی زوال عشقِ عاشق و حسنِ معشوق را بیان نموده وجود دارد.