آه که می زند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم
که از نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش توجامه در برم،نعره زنم که بردرم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان
ابتهاج
خیلی تو مغزمه این تیکه آخرش:)