شبِ هجران من از خونه ی قلبِ تو رسید
همه ی سهم من از تو هم به دادم نرسید
زیر رگبار نگاهِ اون دو چشمونِ سیا
میشکنه قلب من از دروغ و نیرنگ و ریا
با هزار حرف نگفته، شب و گریه بی شمار
بازم از بخت بَدم بازی رو باختم تو قُمار
میرم از شهر تو با یه کوله بارِ خاطره
اونهمه غصه و غم، محاله از یادم بره