مسافری از راه دور رسید ...
خسته از بیراهه های زندگی
با دلی تنگ و ملول
در پی مأوایی
ولی...
در تب و تاب اعتماد نکردن ها
به نا کجا آبادی رسید
کوله بارش هم غم...
حرفهایش همه از ناکامی
و گریزان از عشق در پی جایی بود
که غبار غم خود را بتکاند به سر انگشتی
غافل از بازی بیرحم قضا
باز
... دیدن ادامه ››
دل را به سرابی خوش کرد
باز اینبار شکست
شیشه نازک مهرانگیزش
تا بدانجا که گریخت
از حضور همه کس
دل به تنهایی خود عادت داد
و دلش می پژمرد
در تب و تاب چنین تصمیمی
کاش می شد او را
آشتی داد به گرمای امید
دل پر دردش را به تبسم به نوید
سودابه مرداد 94