یعنی اگر نظر من در ادبیات، جایی داشت و محل توجه بود، یک قیدی به این جمله «شنیدن کی بُود مانند دیدن» اضافه میکردم که «نخیر! شنیدن، خودش عین دیدن است» و یا اینکه «چه دیدنی بالاتر از شنیدن» و از این دست جملات، که به طریقی، ارادت خودم را به نمایش «شنیدن» کوهستانی ابراز کنم.
نمایشی تروتمیز، بازیهایی خوب و داستانی با جزئیات دقیق، که نشان از کارگردانی دارد که فوران خلاقیتش، آرامش نمایش را به هم نمیزد و تماشاگر را تا آخرین لحظه، با خود همراه میکند و حتی اگر کسی چون من، به تماشایش رفته باشد، بعد از نمایش هم رهایش نمیکند و تا همین الان که اینها را مینویسم، در مغزش به بازاجرای نمایش میپردازد.
این پاراگراف دوم را هم نوشتم که بدانید همچین بی دلیل نمیگویم به این جمله «شنیدن کی بُود مانند دیدن»، باید قیدی اضافه کرد. نمایشی ارزشمند دیدم که این حرفها را میزنم. آفرین به عوامل نمایش شنیدن.
به قول این رفقای مجازی، لایک!