لاف در غربت و...
احمد طالبینژاد
گاهی سکوت سرشار از ناگفتهها نیست وکار به جایی میرسد که سکوت نشانه بلاهت است. گاهی جوابهای فقط هوی است. چند سالی است که دارم تمرین میکنم صبور باشم و از تندی و تلخی زبان و قلمم بکاهم بلکه در این تتمه عمر کسی را نرنجانم. اما گاهی نمیشود. آنچه شنبهشب ششم تیر ماه در تالار نمایش حافظ تهران اتفاق افتاد، از جمله اتفاقهایی است که نمیشود دربارهاش سکوت کرد. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا متقاعد شوم که این بار هم در قبال توهین و تحقیری که آن شب نثار بنده و سایر تماشاگران شد، ساکت بمانم اما نشد. دعوت شده بودیم به تماشای نمایش فهرست، به کارگردانی رضا ثروتی. یک سال و اندی پیش نمایش «ویستک» او را در همین تالار دیده بودم و به گمانم کار ارزشمندی هم بود و در همان زمان جایی هم مطلبی دربارهاش نوشتم. شنبهشب اما سالن مملو بود از برخی بزرگان و نامآوران عرصههای مختلف فرهنگ و هنر از محمود دولتآبادی و جواد مجابی گرفته تا دیگر نویسندگان، شاعران، نقاشان، سینماگران و البته برخی چهرههای تئاتری. خود را آماده کرده بودم برای دیدن اثری متفاوت که البته بود اما نه آنگونه که فکرش را میکردیم. یک متن ٤٠، ٤٥ دقیقهای که اشاراتی دارد بر تاثیر جنگ و
... دیدن ادامه ››
فاشیسم بر روح و روان مردم، بهویژه هنرمندان، به اجرایی سهساعته تبدیل شده بود با انواع شعبدههای تکنیکی و فنی. در طول اجرا گاهی زیرچشمی به مجابی و دولتآبادی که لطف کرده و برایشان مبلهای فکسنی گذاشته بودند، نگاه میکردم. آدم پرتحملی مثل دولتآبادی، از نیمهراه، آنقدر جابهجا شد و این پا را روی آن پا انداخت که دلم برایش سوخت. با این وجود سه ساعت شکنجه روحی و جسمی را تحمل کردیم تا بالاخره به پایان رسید. طبق معمول ابتدا بازیگران به ترتیب نقشهایشان روی صحنه آمدند و مورد تشویق هم قرار گرفتند که حقشان هم بود. گمان نمیکنم هیچ گروه بازیگری، تابهحال اینهمه روی صحنه جانفشانی کرده باشد. بعد نوبت رسید به پسرک خردسالی که نقش کودکیهای شخصیت اصلی نمایش را بازی میکند و نشان میدهد بچه بااستعدادی هم هست. او تنها روی صحنه آمد و مورد تشویق فراوان هم قرار گرفت. سپس به سوی دروازه آهنین انتهای صحنه برگشت و با کرنش از آقای کارگردان خواست روی صحنه بیاید که آمد و پسرک را در آغوش گرفت و پس از فروکش کردن تشویقها، نمایش را به یکی دو نفر تقدیم کرد و در حالی که آماده میشدیم برای ترک سالن - ساعت از یازده و نیم شب گذشته بود- ایشان با گفتن این کلمه که «بنشینید» و نه خواهش که مثلا «لطفا چند لحظه بنشینید» ما را که ایستاده یا نیمخیز بودیم، سر جایمان نشاند و خطابهاش را آغاز کرد. با این مقدمه که «من قصد مهاجرت دارم و مقصرش هم شمایید. شمایی که باعث شدید بهرام بیضایی، امیر نادری، سهراب شهید ثالث، ابراهیم گلستان و... از این مملکت بروند» (نقل به مضمون). نمیدانم مردم ایران چه بلایی سر ابراهیم گلستان آوردهاند که ایشان از نزدیک به ٤٠ سال پیش ناچار به مهاجرت شده و دور از هیاهو در کاخ بزرگش در حاشیه لندن مثل یک سلطان زندگی میکند. در مورد کسانی همچون بهرام بیضایی، بله با ایشان همنوا هستم. هرچند بیضایی هیچگاه نگفته که از دست مردم ایران فرار کرده است. اما پرسش این است که برخی از این رفتگان، در آنجا که لابد مردمانش بافرهنگتر از ما هستند و قدر هنر و هنرمند را میدانند، چه گلی به سر سینما و تئاتر ما زدهاند؟ آقای ثروتی، شما علیرضا مجلل را لابد میشناسید. یکی از بهترین بازیگران سینما، تلویزیون و تئاتر که در اوج شهرت راهی سوئد شد. خبر دارید که برای گذران زندگی، چه میکند؟ از منیژه محامدی و همسرش محمد اسکندری بپرسید که در غربت چه به سرشان آمد. حال شما ما را از مهاجرت خود میترسانید. کی مانع شده که تشریف ببرید؟ اتفاقا بنده پیشنهاد میکنم بروید بلکه جهانیان شما را درک کنند و به نبوغتان پی برند. ماها خرفتیم و قادر به درک عمق استعداد و نبوغ شما نیستیم. فقط یادتان باشد این دو نفر بزرگی که روبرویتان نشسته بودند- دولتآبادی و مجابی- بسیار گردنکلفتتر از شمایند و زمینه مهاجرتشان هم بارها فراهم شده. اما همینجا ماندهاند و با این همه اثر سترگ که از خود باقی گذاشتهاند – از جمله کلیدر بر وزن پریویش و نه چنان که شما فرمودید کلیدر بر وزن کل حیدر- هنوز ادب و نزاکت خود را حفظ کرده و در مقابل مردمشان کرنش میکنند، نه اینکه بفرمایند «بشینید» انگار اعلیحضرت دارند خطاب به رعایا سخن میگویند. نه برادر عزیز شما زیادی خودتان را بزرگ میپندارید. اینکه میخواهید متفاوت باشد، خوب است اگر همچون ویستک در میزانسن و اجرا حواستان به انسجام و پیوستگی لحظهها باشد نه اینکه مثل همین نمایش، هرچه در تمرینها اتود زدهاید را سر هم کنید و بیخیال انسجام و موضوع و مضمون. انصافا خودتان به عنوان یک تماشاگر میتوانید سر دربیاورید این نمایش درباره چیست؟ شما به صغیر و کبیر رحم نکردهاید. آن استاد ادبیات دانشگاه را سکه یک پول کردهاید. آیا از جایی دستور داشتهاید که او را در هیبت یک سگ تصویر کنید؟ آنوقت در متن نمایش از خوندل خوردن یک ساله خود برای روی صحنه آوردن این نمایش توهینآمیز تقدیر و تشکر کنید؟ وای که در چه روزگار غریبی به سر میبریم.
باور کنید اگر به حرمت بزرگانی که در مجلس حضور داشتند نبود، همانجا جوابتان را میدادم. به هر حال شما مختارید بمانید یا بروید. چرخ تئاتر این مملکت هم با نبودن شما لنگ نمیزند. لنگی از همان جایی ناشی میشود که شما در سخنانتان سعی کردید، تطهیرش کنید و گناه همهچیز را به گردن مردم بیندازید ولی لطف کنید یکی، دو شب بهصورت ناشناس در بین تماشاگران روی نیمکتهای آزاردهنده بنشینید و به کارناوالی که راه انداختهاید، نگاه کنید و بعد خود را همتراز بیضایی و دیگران قلمداد کنید.