....«باغ لاله»....
باز دلم به دستِ غمِ تو ، مچاله شد...
کارش شبانه روز فقط ، آه وناله شد...
هر جا رَوَم شِنوم ، ازتوصحبت است...
بنگرکه حُسنِ رُخَت ،به زبانهامقاله شد...
در فراق لبِ تو ،سوختَم و دَم نزدم...
همدمم بادهٔ گلرنگ و ، لبِ پیاله شد...
گویند زیک قطرهٔ خون ، لاله میدَمَد...
از خونِ دل دَشتِ دلم ، باغ لاله شد...
وقتی خدا رِزق همه پخش می نمود...
روزیِ ما به دستِ کریمت ،حواله شد...
عاشق کُشَست،خالِ لب وچال گونه ات..
بنگر که دل اسیر همان ،خال و چاله شد..
.....«جواد»....