هر لحظه با دیدن سکانسی از فیلم چشمام پر از اشک میشد و به زور بغضمو قورت میدادم ، آخه بعد این همه سال هنوزم مردممون به هیچ آسایشی نرسیدن
وقتی عباس شروع کرد از محبوب و معصوم گفت اشکام ریخت
وقتی آقای حلیمی با کلی ناراحتی و خجالت از عملش می گفت ، تحمل کردن حرفهای عاشقانه ی معجونی زجرآور بود نه خنده دار
وقتی طوبی خانم با تمام وجود از حقش دفاع می کرد و کسی نمیشنید
وقتی نوبر با افتخار روسریش رو درست میکرد و حواسش به پایان نامه بود که بالاخره حاج رسول هنوزم خوشبختیه نوبر یادشه
وقتی نرگس با آه و سوز از آب جوش می گفت و هق هق می کرد
وقتی گیلانه با عشق از اسماعیل می گفت
وقتی حامد با هیجان و اعتماد به نفس سارا رو ترغیب میکرد که از عشق درونش بگه
همه ی این وقتی ها اشک ریختم و نتونستم بغضمو قورت بدم
عااااااااااااااااااااااااااااااالی بود