روزمرگی و یکنواختی تئاتر برایم سپری میشود ... دیروز روی سپر تاکسی نارنجی نمایش نارنجیغ نشستم و کار خوب بهادر آذری دوست داشتنی ، محمدرضا سجادیان با استعداد ، مارال عظیمی عزیز و باقی دوستانم در گروه روژدا رو تماشا کردم.
ماه های زیادی گذشته که نمایشی روی صندلی سالن های این شهر میخکوبم نکرده (البته به جز تیاترهای عروسکی گروه آران) و کماکان امیدوارم به اتفاق های جدید و نوآوری برای تیاتر ...
محمدرضا سجادیان در بازیگری توانمند است. نقش آفرینی متفاوت با شخصیت های مختلف در یک اجرای مونولوگ نشان دهنده جسارت ، اعتماد به نفس و خواستن او برای ارائه بهترین اجرا و یک بازی تاثیرگذار است. ریزه کاری های ایفای نقش را خوب نشان میدهد. به جز یک نقص که در اجرای دیروز داشت (گم کردن لحن و فضا در جابجایی دو شخصیت) بازی روان و یکدستی برای همه قسمت های نمایش ارائه کرد.
شیوه ارائه و روایت داستان نیز ستودنی ست و حاصل کارگردانی خوب بهادر آذری و تعامل محمدرضا سجادیان با کارگردان است.
نویسنده در نوشتن نمایش-نامه
... دیدن ادامه ››
نیز توانمند است. این توانمندی در ارائه یک موضوع در قالب نمایش و هنرمندی خلق یک تیاتر خود را نشان داده است که این به خودی خود بسیار ارزشمند است. اما موضوع و داستانی که برای نمایش نارنجیغ انتخاب شده ، مبتلا به بیماری حال حاضر تیاتر ماست.
مطالبی که ارائه میشود فقط از سر علاقه به بهادر عزیز ، محمدرضا هنرمند و باقی دوستان جهت پیشرفت و ارائه آثار متفاوت و ارزشمند نسبت به نمایش های رایج تیاتر امروز است و امیدوارم باعث تکدر خاطر عزیزان نگردد. میتوان ادای خرده روشن فکران تیزبین را درآورد و مثلا از مورچه ای گفت که در حین نمایش از تیر چراغ برق بالا میرفت؛ که شاید در پرده برداری از اتفاقات سیاه اجتماع در این نمایش ، نماد قشر زحمت کش جامعه بوده است و جای تبریک دارد به این انتخاب هوشمندانه !!!!!
اما بهتر آن است که نقد کنیم و به موضوعات مهمتری بپردازیم. موضوعاتی که گریبان گیر هنر امروز ماست و آن نبود داستان جدید ، زبان خلاق و نوآوری در تولید محتواست.
داستان نارنجیغ نمایش سیاهه ای دیگر از شهر ما و سبک زندگی قالب شده به آن است. نارنجیغ ازموضوعی تکراری ، داستانی که در پایان افت میکند و نوآوری و خلاقیتی در ارائه "محتوایی" جذاب ندارد حکایت میکند. قصد مقایسه نیست اما دزدی که سراغ مردی میرود که مادرش از او صاحب دختری است و از قضا آن دختر ، خانه روبرویی زندگی میکند و هیچکدام از این نسبت ها خبر ندارند ، سبکی سبُک و تکراری را به یاد می آورد. میتوان در این زمانه تکرار داستان ها و موضوعات ، داستان های جدید برای فریاد از حال نزار این شهر خلق کرد - کاری که در "بالستیک زخم" ارائه شد و در عین سادگی ، هنوز شیرینی روایت یک بزه اجتماعی (یعنی انتقام از سر خشم و نفرت) در ذهن من باقیست.
در عین حال سلیقه و خواست محمدرضا سجادیان کاملا محترم است.
پایان ، با پخش کلیپی از تهران این روزها رقم میخورد. با توجه به نام نمایش ، گویی روزگار شهر من صورت گر تابلو جیغ اثر ادوارد مونک است. ارائه این فضا انتخاب خوبی است و غم و اندوه تهران را که با صدای تاثیرگذار تینو صالحی هم طنین شده، با متنی قابل توجه و تاثیرگذار، نمایش میدهد.
در کل برای اولین کار ارائه شده ، به احترام شما ، استعداد و تلاشتان باید ایستاد و به هنرمندیتان ارج نهاد.
تماشا این نمایش رو به همه عزیزان تیاتر دوست پیشنهاد میکنم و به بهادر آذری عزیز ، محمدرضا سجادیان ، مارال عظیمی و تمامی گروه روژدا برای تلاش ، جسارت و خلق این نمایش صمیمانه تبریک میگم و منتظر کارهای بعدی شما عزیزان در نزدیک ترین آینده ممکن هستم.