لالایی در آخر اپیزود سیمین سامان نغمه ای تلخ است همچون فرم تکرار گونه آن و همچون تاب خوردن نوزاد در دستان مادر ، هرچند دست کم باعث می شود به خواب برود . تلاش بیهوده شخصیت ها که هرچه بیشتر سعی میکنند بیشتر گرفتار این ضرباهنگ تکراری میشوند ، گرفتار واژگانی می شوند که هرچند برای ارتباط آدم هاست باعث جدایی انها می شود . آیا باید آرزو کنیم که دیگر چیزی نگوییم یا به امید روزی بگوییم که دیگر نخواهیم گفت ؟ (مانند شعر ساموئل بکت :پت پت پیستون کهنه قلب می گوید love love love و خاموش می شود و مانند دیالوگ پایانی صبا : رفتید بخوابید ، نمی زارم بخوابید و خاموش می شود )