- دارم میگم یه زن که خیال می کنه شوهرشو تو کشتی ، تا در خونه ی من اومده ، بهار رو دیده ، گوشی رو گرفته دستش زنگ زده ، عین یه دیوونه که توی صداش هیچی تیست ، هیچی نیییست ، خالی خالی ، بهم میگه طلبم خونه ، خون. اینو نمی شنوی ، اینی که میگم دارم می رم خونه ی سپیده اینا آمپرتو می بره بالا ، چرا؟ چون داداش شهابش یه روزی خواستگارم بوده؟ یعنی این از جون بچت ، از جون من مهمتره واست؟
بخشی از دیالوگ سارا در نمایش" سلام... خداحافظ"