پیش اومد؟! اینجا هم خیلی چیزا پیش اومد. می شد که منم دستمو بذارم توی دست اون مرتیکه مولتی میلیاردر صاحب مزون، که اِن بار خواسته کاری کنه که بپرم. پا بدم که در خونه ش توی خیابون فرشته به روم باز شه تا خلاص شم از بوی گند فاضلاب خونه ی پنجاه متری مستاجری که تو برام گذاشتی. این تازه یکی ش بود. خودت بگیر برو تا ته این سه سال. تا دلت بخواد دلبری کرده ن واسه م. چه خری بودم من که قد تو حواسم نبود... حواسم نبود زنت نیستم. از این به بعد حواسمو جمع می کنم. از همین امشب..... از همین الان.
بخشى از دیالوگ نگار در نمایش سلام.... خداحافظ