نگاه مومن تو
اجازه نمی داد
بی پروا عاشقت گردم.
شدم به فصل سفر
بر سرای سحر و فسون
ندیده آخر ره را
شدم سوی تباه
میان جنگل حیرت
نه از تودیگر بود
نشان که خستهء خود را
سویت روانه کنم
غریب و گمگشته
بر اضطراب من افزود
خیال باطل کار
دریغ ،که عشقی ... دیدن ادامه ›› بود
مثال خواب مشوش
مرا نبود آرام
مرا به خانه ببر
گم شدم در این وادی
نگاه تو دوباره ز دور سو سو زد
بیار معجزه ایی تا رهم ز جادویش
شدم پی ات حیران
تو ای تسلی من
رسی برم روزی
مرا یقین باشد
چه با قدح یا سیب
به نور چشمانت