جشن افسوس...
گویی گره ای کور خورده است تاریخ جهان
به سردی پس ازطوفان و سکوت زمان
در ماورای باور هستی
در خواب خوش خاموشی
بارها به من عشق میورزد
عشقی که صد نازش بیارزد
جان مرا میبوسد
نام مرا میپرسد
و من تکرار مکرراتم را باز میگویم؛
زمان.
شاید او نمی داند
نامها تنها واژگانی
... دیدن ادامه ››
قراردادیاند
و خوابهایمان خالی از آگاهیاند
و سکوت نشانه رضا نیست
و هرگنگی لال به زبان نیست
تنها، تنها، تنها...
نادیده شدن است
و نپرسیده شدن
و دروغ نگفتن
...
در شهر من،
ضیافتی از اف و افسوس برپاست
پا به بنیاد خانهام بگذار
و اندکی برگ توتون، چراغی خاموش و ظرفی خالی بیاور
تا دود کنیم در میان انبوه خیال، خالی خویش را
و در ژرفترین سکوتها،
تاریکی ناگویای شب فاجعه را سرکشیم
شبی که صبحش را توفیری نیست
....
گرچه هنوز یاد سپیده در اذهان جاری ست
ولی آرمان دیگر آن جوان خوش سیما نیست
و زادنی در نخواهد گرفت
این به بیضه نشستن امید را
...
زمان.12/بهمن/93