در آستان آن شب مرد فریب خورده***در حرف تازه ای گفت قلبش صلیب خورده
حرفش به تلخی زهر مانند طعم قهوه***انگار که کنایه ازیک رقیب خورده
با یار دلفریبش اینگونه گفت آن مرد***زخمی عمیق در دل از نانجیب خورده
یا اینکه با تمام آمال و آرزوها*** از سرزمین عشقش اویک جریب خورده
می گفت و فکر می کرد در دامن نگارش***بر رود پر خروشش پیچیده شیب خورده
بیچاره بود غافل چون اژدر رقیبش***معشوقه دنی را مانند سیب خورده