یادداشت حامد سلیمان زاده درباره نمایش "لندن ،رم،تهران، آمستردام"
.
---------------------
من شهروند جهانم ...
نگاهی به نمایش «لندن. رُم. تهران.آمستردام» به نویسندگی و کارگردانی آروند دشت آرای
حامد سلیمان زاده
-----------------------------------------------------------------------------------------
جهان میهنی (cosmopolitanism) جزو آن دسته مفاهیمی است که توجه بسیاری از متفکران، اندیشمندان، فلاسفه و هنرمندانِ متاخر را به خود جلب کرده
... دیدن ادامه ››
به طوریکه هر فرد، گروه یا نهادی در جایگاه و شاخصه اعتباری و حقیقی و حقوقی خود، به نحوی برای این دالِ لغزان، مدلولی ساخته و سعی بر به کُرسی نشاندن عقیده خود در تشریح این مفهوم دارد. اینبار آروند دشت آرای و گروه محترمش با شمایلی نوین، صحنه نمایش را محلی برای تفسیر معنایی این مفهوم انتخاب کرده و درصدند تا ترجمان سمعی و بصری مناسبی برای جمله ماندگار سقراط -من شهروند جهانم– بیابند.
صحنه تاریک است. خبری از آکسسوارهای عظیم و ماسک های اغراق شده نیست و همین به عنوان اولین عامل در انتقال زیر متنِ فرا-مرزی و بین المللی اثر موفق عمل می کند. ما با جهانی اجرایی روبروییم که فضایش خالی است. فضایی مقدس که گویا اساسی ترین نیاز بشر امروز است برای فرافکندن ایده ها و ذهنیات و گاهی هم عقده هایش؛
کارگردان در هیئت یکی از پرفورمرها یکی از صندلی ها را اِشغال کرده و همراه با دیگر اعضاء گروه، نگاهش را با نگاه مخاطبین پیوند زده و با لبخندی خبر از ساخت مدل ارتباطی میان فرهنگ های مختلف می دهد. دشت آرای با دستانِ خود ما را وارد نوعی بازی می کند که نه رقابتی است و نه مفرح بلکه اندیشمند است و تراژیک. مُهره های بازی همان 7 نفری هستند که در صحنه مانده اند. هفت نفر برای هفت صندلی. تکرار نمادین (هفت) که جزو معدود اعدادی است که در قالب نشانه در تمام فرهنگ ها و تمدن های قدیم و جدید جهان جایگاه خود را داراست، رویکرد رمزگذارانه و پژوهش محور اثر را برملا می سازد. هر صندلی متعلق به فردی است که شرایط هستی شناختی و اجتماعی خود را داراست چه ایرانی باشد چه هلندی چه انگلیسی و چه ایتالیایی.
التقاطِ فرهنگ و اختلاطِ هویت، از پرفورمرها انسان های مسئله گونی می سازد که به دنبال اجرایی نمودن تصور درد، رنج، شادی، امید، عقیده و ... مشترکی هستند. طراح و کارگردان اثر با هوشمندی و درایتِ خود، جهت شکست مونوفونی (تک آوایی) ناخودآگاهانه فرهنگی میان اجراگرانش، آنها را وادار به خواندن آوازی مشترک می کند تا در نگره ای پُست مدرنیستی، فرآیند پولی فونی (چند آوایی) را به عنوان عامل یکسان سازی آنها مصادره به مطلوب نموده و عدالت صحنه ای را در جهت انتقال مضمون پایه اثر خود پیش ببرد.
تکنیک دیگری که کارگردان در مدیریت میزانسن ها دنبال می کند، تکنیکِ تکثر (proliferation) است. ایده ای در مرکز صحنه و در هیئت یکی از پرفورمرها ساخته می شود و سپس توسط دیگر پرفورمرها، فراگیر شده و تا تماشاگران امتداد می یابد. به عنوان مثال جایی که یکی از پرفورمرها نام میثم – یکی دیگر از پرفورمرها - را صدا می زند، سایر افراد به دنبال او در خارج از فضای جسمانی اش می گردند؛ گویی میثم با همان مشکلات و دغدغه ها و روزمرگیهای اتوبیوگرافیکالش، در درون ما نیز زندگی می کند. این مغناطیس ارتباطی تا لحظه آخر تماشاگر را رها نمی کند چرا که تمام پرفورمرها با اجرای دقیقشان در یک نظام هارمونیک ترکیب شده و به هیچ وجه ملیت آنها به عنوان عامل انفکاک و ایجاد کننده نویز جهت قطع ارتباط مخاطب با صحنه قابل تشخیص نیست. میزان رها سازی انرژی در آنها کنترل شده و در خدمت یکدیگر می باشد.
عامل دیگری که در اثر خودنمایی می کند، استفاده از ویدئو به عنوان حرف ربط میان صحنه ها است. جالب است که ویدئوهای مستند در خدمت ارائه گزارش روزمرگی های آدمی در ملیت های مختلف، کارکردی سیال داشته و چه به جاست که دشت آرای با زیرکی تمام، بخش رسانه ای و ژورنالیستی ایده خود را به تصاویر مستندی سپرده که یادآور همان امواجی است که هر روزه و به دفعات از جهات متعدد بر ذهن آدمی ساطع می گردند.
تصویر آخر نمایش و ساخت برجی که از تلفیق صندلی ها ساخته می شود، اگرچه نامتعادل است اما حمل کننده عنصر اساسی نمایش است. عنصر تلفیق و یکی شدن به هر قیمت. آروند دشت آرای و گروهش توانستند به واسطه این تصویر، بدقوارگی معناداری بسازند که امروز درگیر آن هستیم...چه بخواهیم و چه نخواهیم..
اجازه دهید در پایان، یک گام از آروند دشت آرای و کمپین صلح طلبش جلوتر رفته و به جای (تصویر) به جهانِ مثُل بروم و بگویم: درباره تصوری که از من داری تجدید نظر کن...
تصور که درست شود، اِصلاح تصویر، قطعی به نظر می رسد.