"وجدان بیدار"
دنیایی آشنا که از بدو ورود به آدم میفهماند هیس...، سکوت کن حرفی نزن ، اینجا دیوارها همه به گوش هستند. مبادا قدمهایت را در تاریکی اشتباه برداری ، زمینت میزنند و کشان کشان تو را به قعر دلمردگی میبرند. . در وجود خود از حضورت در این تنگنا شِکوه نکن اینجا احساست را به دست تیغ جلاد میسپارند.
خاموش باش و مسخ و هرچه میخوراننت چشمهایت را ببندو بپذیر اما یادت باشد غرق
... دیدن ادامه ››
لذت نشوی.
قدرت و حکم کالون با طنابهای سفید و رها که تنها تورا درگیر و در فکر اسارت میبرد به جای زنجیر های سیاه و کلفت به همراه قفل، میگوید تو اسیر آزادی "خود" هستی تو خود برده ی خود شدی و میخواهی اینگونه باشی تو خود قبول کردی که انسانیتت را در وجود خود بارها به زیر گیوتین ببری.
نورهای مستطیلی و خطی و بریده نماینگر میزهای قدرت است . راس دار و بنده.
دالان های سیاهی که دور تا دور محیط اطراف را گرفته بود نشانگر غرق شدن همه ما در صدای فروخورده خود است و و بانگ بر می آورد :" همه دردی داریم که در این کورراهها فریاد میزنیم." حتی راس قدرت خود نیز دردی دارد که شاید تنها با گذراندن اندک لذتی خاموش میشد.
سراپا سیاهی و سراپا چرک و کثیفی که در آن بین طعم شیرین مربای تمشک را میشد از چند فرسخی حس کرد نماینگر بوته گیاهی است که گاهی از دل آسفالتها و آسمانخراشها در دود و سیاهی روزنه می یابد اما قدرت با ترس اینکه مبادا امید به چیزی جز آنچه خود هست پیدا کنیم نابودش میسازد.
موسیقی که برای من گویا فریاد خداست که بلند و با قدرت از همه آن موجودات در هم لولیده میخواهد بگوید من هستم آیا نمیبینید مرا؟؟؟ نمیشنویدصدایم را؟؟؟
خدا بود. در رویش آن گلدانهایی که از دل خاک، رنگین برگ زدند و جوانه و تغذیه شدن از همان هوایی که انسان نفس میکشید . او زیبا بود چون آزادی را باور داشت و هیچ چیز جز بزرگی خدا در اندک فضای محزون گلدان سفالی خودش نمیدید.
همه چیز گفته شد و همه چیز شنیده شد. و آنچه در کل دیده شد قدرت بود که همیشه بهترین پستو برای قایم کردن ترسش،" فریاد" است و رگهای گردنی که گویی دارد از بی منطقی پاره پاره میشود اما باید به گوش برسد و بر جان بنشیند.
در نهایت بازی بسیار خوب و تاثیرگذار جناب آقای امام بخش که صدایش و زجه هایش چنان در جان رسوخ میکرد که در نهایت با او مُردم.