در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | ماهور ابراهیمی درباره نمایش کالون و قیام کاستلیون: "وجدان بیدار" دنیایی آشنا که از بدو ورود به آدم میفهم
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:54:21

"وجدان بیدار"


دنیایی آشنا که از بدو ورود به آدم میفهماند هیس...، سکوت کن حرفی نزن ، اینجا دیوارها همه به گوش هستند. مبادا قدمهایت را در تاریکی اشتباه برداری ، زمینت میزنند و کشان کشان تو را به قعر دلمردگی میبرند. . در وجود خود از حضورت در این تنگنا شِکوه نکن اینجا احساست را به دست تیغ جلاد میسپارند.
خاموش باش و مسخ و هرچه میخوراننت چشمهایت را ببندو بپذیر اما یادت باشد غرق ... دیدن ادامه ›› لذت نشوی.

قدرت و حکم کالون با طنابهای سفید و رها که تنها تورا درگیر و در فکر اسارت میبرد به جای زنجیر های سیاه و کلفت به همراه قفل، میگوید تو اسیر آزادی "خود" هستی تو خود برده ی خود شدی و میخواهی اینگونه باشی تو خود قبول کردی که انسانیتت را در وجود خود بارها به زیر گیوتین ببری.

نورهای مستطیلی و خطی و بریده نماینگر میزهای قدرت است . راس دار و بنده.

دالان های سیاهی که دور تا دور محیط اطراف را گرفته بود نشانگر غرق شدن همه ما در صدای فروخورده خود است و و بانگ بر می آورد :" همه دردی داریم که در این کورراهها فریاد میزنیم." حتی راس قدرت خود نیز دردی دارد که شاید تنها با گذراندن اندک لذتی خاموش میشد.
سراپا سیاهی و سراپا چرک و کثیفی که در آن بین طعم شیرین مربای تمشک را میشد از چند فرسخی حس کرد نماینگر بوته گیاهی است که گاهی از دل آسفالتها و آسمانخراشها در دود و سیاهی روزنه می یابد اما قدرت با ترس اینکه مبادا امید به چیزی جز آنچه خود هست پیدا کنیم نابودش میسازد.
موسیقی که برای من گویا فریاد خداست که بلند و با قدرت از همه آن موجودات در هم لولیده میخواهد بگوید من هستم آیا نمیبینید مرا؟؟؟ نمیشنویدصدایم را؟؟؟
خدا بود. در رویش آن گلدانهایی که از دل خاک، رنگین برگ زدند و جوانه و تغذیه شدن از همان هوایی که انسان نفس میکشید . او زیبا بود چون آزادی را باور داشت و هیچ چیز جز بزرگی خدا در اندک فضای محزون گلدان سفالی خودش نمیدید.
همه چیز گفته شد و همه چیز شنیده شد. و آنچه در کل دیده شد قدرت بود که همیشه بهترین پستو برای قایم کردن ترسش،" فریاد" است و رگهای گردنی که گویی دارد از بی منطقی پاره پاره میشود اما باید به گوش برسد و بر جان بنشیند.
در نهایت بازی بسیار خوب و تاثیرگذار جناب آقای امام بخش که صدایش و زجه هایش چنان در جان رسوخ میکرد که در نهایت با او مُردم.

سکوت کن حرفی نزن ، اینجا دیوارها همه به گوش هستند.
۱۲ آذر ۱۳۹۳
لیلای نازم سلام و عرض ادبی به تو دوست نازنین .
خداروشکر میکنم که لطف تو مهریان همیشه شامل حال منه و به خود میبالم که عزیزانی چون شما دست نوشته های منو با نگاه زیباشون دید میزنن و میخونن و مینویسن برام.
باورت دارم بانو و شادم.
۲۰ آذر ۱۳۹۳
درود آقای مهدی گرامی، شرمنده میکنید با بیان وصف حالتون از نوشته های این نابلد. پایدار باشید
۲۷ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید