دغدغه ی ذهنی شما چیست؟ اگر به زندگی، به مرگ، آفرینش، خدا، عرفان، به عشق فکر می کنید، این فیلم، فیلمِ شماست. دغدغه هایی که شاید خیلی هایمان در طول زندگی روزمره مان در گوشه ی ذهنمان داشته ایم و داریم. این، قصّه ی ساکن طبقه ی وسط است. با دیدن تبلیغات این فیلم در خیابان، و خواندن این که شهاب حسینی با بازی در 38 نقش مختلف در این فیلم رکورددار گینس گردید، این فکر به ذهن متبادر می شود که نکند رکورد گینس بشود بلای جان فیلم و کمیّت فدای کیفیّت شود. این اتّفاق نیفتاده است امّا نکته ای که وجود دارد این است که بسیاری از این نقش ها، در واقع نقش متفاوت نیستند، بلکه همان شخصیّت اند در گریم های مختلف.
تعدّد شخصیّت ها آزار دهنده نیست و در حقیقت تصوّر شخصیّت اصلی از خودش، در ذهنش است. همان شخصیّت هایی که ما هر روز از خودمان در ذهن خود می سازیم و همین که می بینی قهرمان قصّه به همان چیز هایی که تو فکر می کنی فکر می کند، و در ذهنش خودش را جای آدم هایی می گذارد، همان کاری که گاهی خود تو هم انجام می دهی، ماجرا را برایت قابل لمس می کند. امّا شاید اگر به جای پرداختن به این همه موضوعات فراوان درباره ی چیز هایی که در بالا ذکر شد، به چند موضوع گزیده شده پرداخته می شد، فیلم انسجام بیشتری می داشت و مخاطب در بخش هایی از فیلم احساس خستگی نمی کرد.
موضوعاتی که در این فیلم به آن ها پرداخته شده، سؤال ها و دغدغه های بزرگ بشر است، امّا متأسفانه در فیلم، اتّفاقی نمی افتد که بیننده را هم با خود همراه کند و به فکر فرو برد و تماشاگر بیشتر شاهد سرگردانی و حیرت قهرمان است. اگر فیلم می توانست مخاطبان را، به ویژه آن هایی که چنین دغدغه های نداشته اند و از دیدن فیلم خسته شده اند، برای حتّی چند لحظه به فکر وا دارد، شاید تأثیر بسیار بیشتری داشت.
شهاب حسینی در نقش بازیگر بسیار خوب و مسلّط از پس این نقش ها برآمده و تقریباً می شود گفت که خوب بازی کردن شهاب حسینی دیگر امری عادی است. این
... دیدن ادامه ››
اوّلین کارگردانی اش نیز قابل قبول است و اگر هم ایرادی در کار است، باید به حساب تجربه ی اوّل گذاشت.
فیلمنامه موضوع خوب و جالبی دارد ولی نوعی پراکندگی و سرگردانی (درست مثل افکار قهرمان قصّه) در آن دیده می شود که تعمّدی هم که باشد باعث خستگی تماشاگر در بخش هایی از فیلم است. همینطور به نظر می آید که بخش هایی از فیلم تأثیر چندانی در روند فیلم ندارد و اگر هم نبود، لطمه ای به کل وارد نمی شد.
سکانس حضور شهاب حسینی در گل فروشی بسیار تأثیرگذار است، امّا دیدن همسر سابقش به طور اتّفاقی، درست وقتی که دارد برای او گل می خرد، اگر نه محال، امّا قدری دور از واقع است که ای کاش برای این ملاقات پیش زمینه ای وجود داشت و دیدار اتّفاقی آن ها باورپذیر تر بود.
پایان داستان و نام فیلم را نمی توان نادیده گرفت. مثلاً جایی که آن تهیّه کننده (یا ناشر) به نویسنده می گوید که تو پا در هوایی و توصیّه می کند که نویسنده پایین بیاید و زمینی شود تا داستانش بفروشد. بعد از این که نویسنده نمی تواند خود را از این پا در هوایی برهاند و بعد از دیدن همسر سابقش که حالا از دستش داده، می خواهد به طبقه ی پایین برود. امّا نبود آن چه که او را بیارامد، پس باید دید که در طبقه ی بالا چه خبر است.
نمی دانم باید پایان فیلم را پایان باز دانست یا نه. امّا پایانِ پایان فیلم تقریباً قابل درک است، وقتی که خورشید در حال غروب است، امّا هوا روشن می شود (شاید اشاره ای به همان نکته که عرفا به دنبال صبح اند و عشّاق زمینی به دنبال شب).
نکته ی جالب در مورد این فیلم، نقد های متفاوت و گاه متناقض است، که باعث جذّابیّت نقد می شود.
در پایان فقط می توان گفت که اگر برای سرگرمی به سینما می روید، این فیلم را نبینید.
راستی، شما هم ساکن طبقه ی وسطید؟