پاییز آمده اما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
گفتم یک کوچه ژوزفین که عاشقانه ترش کنم
اما حالا که نگاه می کنم همان راهروی بی ریخت آن ساختمان هم وقتی تو هستی خیلی عاشقانه تر از کوچه های تو در توی برگریزان پاییز همین شمرون خودمان است
حالا در این اولین روز پاییز تو نیستی و چیزی در این میانه خالی است
می ترسم ژوزفین! باد سردی می وزد و این نشانه ی پاییز است؛ پادشاه فصل ها!
فکر می کردم تعبیر عاشقانه ای باشد که به پاییز بگوییم پادشاه فصل ها،
اما می دانی ژوزفین، عاشق ها تاریخشان خوب نیست، -عاشق را با زمان چه کار باشد؟ -
هیبت صدای این پادشاه مرا میلرزاند، می دانم که اگر تو باشی دوام خواهم آورد: باش ...
از: یک پاییز زده ی ترسیده ی تنها