پنجمین شعر گروه "اورانیا"
"حسرت بی آغوشی"
*بی تو هر فاحشه ای فال مرا می گیرد
دست آخر به شبی جای تو را می گیرد
*من نگویم که دلم همدم هر فاحشه ایست
بی تو هر دلبری زین جام چه ها می گیرد!
*شب و بالین و من و حسرت بی آغوشی
ای خوشا عشق که اندام تو را می گیرد
*من و حیرانی و آن خاطره ی
... دیدن ادامه ››
دور و دراز
غم بی هم نفسی جان مرا می گیرد
*بی تو من در دل این برزخ و این تنهایی
جای خالی تو عقل و ...همه را می گیرد
*بی تو آزاد و رها در قفس خویشتنم
نفسم در تب و تاب تو چرا می گیرد؟!
*عکس تو خیره به من، چشم ترم خیره به تو
بوسه هایی که ز من، کام تو را می گیرد
*بی تو مستوری و مستی احدی نتواند
دل ساقی و سبو از غم ما می گیرد
*تو خبر داشته ای دربدرت را همه شب
که نشان رخ چون ماه تو را می گیرد
*عشق فریاد زد و جان ز رگ و ریشه بسوخت
رخ نما چون که رخت هر چه نما می گیرد
*من دلم خوش به نوای خوش آن قمری بود
نفس قمری خوش نغمه چرا می گیرد؟
*ناله و گریه و زاری نکنم از دوری
این زمان خنده ی لب های مرا می گیرد
*من پر از حرف و پر از شوق شنیدن اما؛
لحظه ها را چه سکوتی که فرا می گیرد
*با توام؛ هیچ صدای دل ما می شنوی؟
تو ندانی که صدا، جای صدا می گیرد؟!
*بی تو یک شب نرود خواب به چشمم دل سیر
بعد من، دیده ی تو، قلب که را می گیرد؟