چه زود دیر میشود
در باز شد ...
بر پا ...
بر جا ...
درس اول ، بابا آب داد ، ما سیراب شدیم
بابا نان داد
ما سیر شدیم...
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانیشان ...
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود...
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند
کوچه پس
... دیدن ادامه ››
کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم...
و در زندگی گم شدیم!!
همه زیبایی ها رنگ باخت ...
و در زمانه ی سنگ و سیمان قلب هایمان یخ زد !
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته!
دیگر باران با ترانه نمی بارد
و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم
زرد شدیم
پژمردیم
و خشکزار زندگینمان تشنه آب شد
و سالهاست وقتی پشت سرمان را نگاه میکنیم
جز در پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم
و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح طنین صدایی نیست...
و امروز چقـــــــــــدر دلتنگ "آن روزهاییم" ؟؟
و هرگز نفهمیدیم
چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم!!!!