در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد وکیلی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:53:57
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آدم یک روز چشم هایش را می بندد و دست هایی را رها می کند، با چشم های بسته دست های دیگری را می گیرد، با چشم های بسته سعی می کند همه چیز را فراموش کند، با چشم های بسته حرف می زند، می خندد، راه می رود، و در آخر با چشم های بسته سقوط می کند!
پس از آن چشم هایش را باز می کند،
با چشم های باز راه می رود اما دیگر سقوط نمی کند، با چشم های باز کم حرف می زند، کم می خندد، و همه چیز را مو به مو به یاد می آورد، اما با چشم های باز دیگر می ترسد که دست هایی را بگیرد، می ترسد..

روزبه معین
حمید فراهانی این را خواند
Benighted و پرندیس این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می‌گفت دوست دارم یه روزی ، یه جای دنیا ، هر چقدر هم که دور ، مهم نیست ! اما یه نفر پیدا بشه که دوستم داشته باشه .
یکی که فکر کنه فقط برای من پا به دنیا گذاشته ... منم برای اون ...
می‌گفت به‌نظرت چند درصد از آدم‌های روی کره‌ی زمین این‌قدر خوشبخت هستن که یه همچین اتفاقی براشون بی‌افته ؟
من سکوت می‌کردم . تو دلم می‌گفتم اونهایی که عشق‌شون رو پیدا میکنن شاید خوشبخت باشن ؛ اما خوشبخت‌تر اونهایی هستن که میتونن عشق‌شون رو به‌دست بیارن و برای همیشه داشته باشنش .
به‌نظرم "پیدا کردن" بخشی از خوشبختیه ... اما "داشتن" تمام خوشبختی !

#ناشناس
حمید فراهانی این را خواند
پگاه، تیلا بختیاری، عاطفه و رضا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد.
آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد
نه نقاشی را میگذارد کنار،
نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند،
نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است،
نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد،
نه حق لبخند زدن به یک سری آدمها را،
نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. ... دیدن ادامه ›› هراس هبوط (سقوط) در لایه آدم های "معمولی".
و این هراس می تواند حتی لذت زندگی،
نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن،
خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی م را پرورش دهم.
نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با "ترین" هایم به رسمیت بشناسند.
از حالا خودِ معمولی م را به معرض نمایش می گذارم
و به خود معمولی ا م عشق می ورزم
و به آدم ها هم اجازه می دهم به منِ معمولی عشق بورزند
من معمولی هستم :)

#تاشتاس
بعضی ها را بدرقه کنید حتی اگر لایق بدرقه نباشند. بدون کنار زدن پنجره.
بدون سربرگرداندن به عقب.
بعضی ها را بدرقه کنید و بگذارید به قلب هایی بروند در اندازه ی خودشان. حتا اگر مطمئن باشید روزی با چشمانی وحشت زده و بی پناه بر خواهند گشت.
زخم های خاطراتشان را ببندید.
بودن های ناروایشان را بشویید.
غرور و دروغ و قضاوتشان را در چمدانشان بگذارید و بگذارید به هر کجا که باید بروند، بروند.
بگذارید در گذشته به جایی که به آن تعلق دارند آرام بگیرند.
برایشان گریه کنید.
سوگواری کنید و بدانید این از دست دادنی ضروری ست برای به دست آوردنی گران بها...

#ناشناس
حمید فراهانی این را خواند
پرندیس، عاطفه، تیلا بختیاری و نوشین پیشوا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای شما
ای تمام عاشقان هر کجا
از شما سوال می‌کنم
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهای‌تان اضافه می‌کنید؟

ای شما
ای تمام نام‌های هر کجا
زیر سایبان دست‌های خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می‌دهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه می‌دهید؟

#قیصر_امین_پور


ﺭﯾﻤﻮﺕ ﮐﻮﻟﺮ ﮔﺎﺯﯼ، ﻧﻬﺎﯾﺘﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺩﮐﻤﻪ ﺩﺍﺭﻩ. ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﻪ ﺑﺎﺩ ﺭﻭ ﮐﻢ ﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩ . ﭘﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﭼﺮﺧﻮﻧﺪ . ﺣﺎﻟﺘﺶ ﺭﻭ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﭘﻨﮑﻪ، ﺑﻪ ﺧﺸﮏ ﻭ ﺳﺮﺩ، ﺑﻪ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻣﺮﻃﻮﺏ. ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺭﯾﻤﻮﺕ ﺳﯽ ﭼﻬﻞ ﮔﺮﻣﯽ، ﺯﺑﻮﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻪ ﮐﻪ ﻣﺜﻠﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﺮﺩﻣﻪ، ﮔﺮﻣﻤﻪ، ﻭﻟﺮﻣﻤﻪ.

ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺴﺖ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﮐﯿﻠﻮ. ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ. ﻫﻢ ﻣﺨﺘﺮﻋﻪ، ﻫﻢ ﻣﮑﺘﺸﻔﻪ، ﻫﻢ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﻩ، ﻫﻢ ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ. ﺍﻣﺎ ﺯﺑﻮﻥ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩﯼ ﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻪ! ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻩ ﻫﺎ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻪ!
ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﻧﻤﯿﺸﻪ.
ﺑﺎ ﮐﻼﺳﺎﺵ ﻣﯿﮕﻦ : ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﺎﻫﺎﺕ. ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﮐﻦ.
ﺍﯾﻦ ﻭﺭ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻭﺭ ﺑﮑﻮﺏ. ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ.
ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺬﺍﺭ. ﻣَﺜَﻞ ﺑﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﻗﺪﯾﻤﯿﺎ. ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﭼﯿﻨﯽ ﻭ ﻫﻨﺪﯼ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺴﺎﺯ، ﺍﻓﺎﻗﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ.
نمی فهمه یعنی نمی خواد بفهمه.

ﻣﻠﺘﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ؟ ... دیدن ادامه ›› ﻭﺍﻻ ﺑﺨﺪﺍ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ، ﻧﻪ ﻋﺼﺐ ﮐﺸﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ، ﻧﻪ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻥ، ﻧﻪ ﺭﻭ ﮐﺶ. ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺸﯿﺪ، ﺟﺎﺵ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﺎﺷﺖ. ﺑﺎﺱ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ، ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻣﯿﺸﻪ، ﺑﻘﯿﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻦ . ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻦ ﻓﻼﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﺪﻭﻧﻪ ﺗﻮ ﺫﻭﻕ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ.
ﮐﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﯿﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﺪﻭﻥ، ﯾﻪ آدﻡ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﮐﯿﻠﻮﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﯿﺴﺖ....

مرتضی برزگر
حمید فراهانی این را خواند
مرتضی کلانی، مجتبی مهدی زاده و پرندیس این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


برای یک فرد انسانی و همچنین برای یک جامعه ی انسانی، فاجعه وقتی به اوج خود می رسد که احساس کند هیچ نقشی در پیش برد، تحول و دگرگونی سرنوشت خود ندارد. همین احساس فجیع کافی است تا انسان از درون متلاشی شود و با چشمان باز ببیند که د ارد از پا در می آید. چون وقتی که انسان یا جامعه و یا حتی گیاه، رشد پیش رونده ای نداشته باشد الزاماً رهسپار فنا و نیستی می شود، و البته در فاصله ی آغاز رکود تا نیستی، بر اثر عدم پیش روندگی دچار فساد و تباهی می گردد. چه انتقام وحشت باری، چه انتقام موهنی، چه نکبت بار! وای بر نا امیدانی که ما هستیم.

#بریده_ایی_از_یک_کتاب

#نون_نوشتن

#محمود_دولت_آبادی
بعضی ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﺳﺖ!
ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ. ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﺪ، ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ.
ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺭﯾﺶ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯽ، ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻤﯿﺰﺕ ﺭﺍ ﻧﭙﻮﺷﯽ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﻥ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﺭﺍ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯽ، ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭَﺩَﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ.

ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﯽ، ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩِ ﺧﻮﺩﺕ. ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﯼ، ﺑﻪ ﻗﺒﻞ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ. ﻭ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﻓﮑﺮ ﻫﻢ ﻧﮑﻨﯽ. ﻓﻘﻂ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ. ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺩﻟﯿﻠﯽ... ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ...

ﺑﻌﻀﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﺳﺖ ﻭ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺗﺎﺑﻠﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﯾﺎ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺶ ... دیدن ادامه ›› ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ :
ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ، ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﻟﻄﻔﺎ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﯾﺪ!
ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ی ﺍﯾﻨﮑﻪ :
ﺁﻣﺪﻡ ﻧﺒﻮﺩﯼ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ...


#ناشناس
حمید فراهانی این را خواند
مرتضی کلانی، ریحان، پرندیس، مجتبی مهدی زاده و roya imani این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زندگی تان را مصرف کنید!

بله درست متوجه شدید! ما همه مصرف کننده ایم، پس « زندگی تان را مصرف کنید.»
شما یک شیشه عطر را تا آخرین قطره مصرف می کنید. چرا؟
چون ارزشمند است.
زندگی خیلی ارزشمندتر از این حرف هاست. تلاش کنید زندگی تان را تا جای ممکن مصرف کنید.

فرصت زندگی، مصرف زندگی

هیچ فرصتی از زندگی را برای « زندگی کردن » از دست ندهید. منظور این نیست که فقط کار کنید یا مال اندوزی کنید، ... دیدن ادامه ›› نه! منظور این است که لحظه لحظه زندگی را لمس کنید. از زندگی تان زباله در نیاورید، تا آنجا که جا دارد، مصرف کنید. تمام استعدادهایی را که دارید، مصرف کنید و نگذارید استعدادها، توانایی و پتانسیل تان هدر برود.

#ناشناس
حمید فراهانی این را خواند
roya imani و مجتبی مهدی زاده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یهو وسط حرفاش بهش گفتم : میشه عینکتو در بیاری ؟ گفت : نه ، من کوره کورم بردارم اصلا نمی تونم درست ببینمت ، روی صورتش عینکش رو صاف کرد و دوباره به حرفاش ادامه داد ، روزهای اولی بود که می شناختمش ، اون روزها بیشتر دلم میخواست از خاطره های قدیمی فرار کنم و هرجوری شده جدیدش رو بسازم که یادم بره همه چیزایی که یه روزی بودن و حالا نه ، زیاد گوش نمیدادم چی میگه ، واسم مهمم نبود ، فقط گذاشتم دوسم داشته باشه ، انگار که زنگ خونمون رو زده باشه و من فقط از ترس تنهایی و این که کسی خونه نیست درو باز کردم که بیاد تو ، وگرنه توی خودم خوب می دونستم ، اون شبا جاش روی کاناپه اس که بخوابه و من توی اتاقم.
واسه همین وقتی بعد از دو هفته ازش خواستم عینکشو برداره تا چشماشو درست تر ببینم و نذاشت ، اصلا اصراری نکردم.
تا اون روز ، ماه ها گذشته بود از آشناییمون ، همون عطر همیشگی رو زده بود و مثل همیشه با صدای اروم اما بم اش به ساکتی من توجهی نمی کرد و حرف میزد تا فقط من هر یه ربع یه بار یه لبخند بزنم یا با سر تایید کنم ، یهو وسط حرفاش گفت : شال آبی خیلی بهت میاد ، لبخند زدم گفتم : میشه عینکتو برداری ؟ گفت : اخه من کوره کورم ، گفتم اشکال نداره یه چند دقیقه تار ببین منو ، عینکشو برداشت.
این بار اون در خونش رو روی من باز کرد ، گذاشت دوسش داشته باشم ، خواستم عینکشو بذارم سرجاش بهش بگم : نه ، حواسم نبود تو کوره کوری . ولی یه صدایی پیچید توی گوشم ، یکی درو از پشت بست ، اجازه داد دوسش داشته باشم.
حالا خیلی وقته میگذره ، به نظرم واجبه همه ی آدم ها عینک داشته باشن ، هیچ وقتم از روی صورتشون برندارن ، واجبه بعد از سلام و احوال پرسی بهشون گوش زد کنی که ، میشه هیچ وقت نذاری دوست داشته باشم ؟

#مرآ_جان
حمید فراهانی این را خواند
roya imani و مجتبی مهدی زاده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم،
باران تندی می‌بارید،آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم،وقتی به مدرسه رفتم دلم می‌خواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما
زنگ خورد.
هر عقل سالمی تشخیص می‌داد که
کلاس درس واجب‌تر از بازی زیر باران است.
یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت،
اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده.
بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم،
اما،
آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد ... دیدن ادامه ›› شد...
این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.
اما حالا بعضی شب‌ها فکر می‌کنم
اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛
چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانه‌ی منطق حماقت نامیدمشان
حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد!!
آدﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ زﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ؛
برﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﺕ؛
بخار ﮔﺮﻡ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ !
کﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ : آﻫﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ !
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﺖ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﭼﺮﺍﻏﺶ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ...؟؟؟

محمود_دولت_آبادى


«کافه پیانو» ، داستانِ آدمی‌ست که برای خودش کافه‌ای زده تا بتواند همه مهریه زنش را جور کند و در نهایت آسودگی و آرامش بتواند کنار پنجره کافه‌اش بنشیند و خیابان را ببیند و سیگاری بگیراند،‌ یا پیپ خوش‌دستش را روشن کند و بوی خوش توتون را در هوا پراکنده کند و حواسش به درخت‌ها و پرنده‌ها باشد و اگر خیال می‌کنید که این کافه‌چی آدم بدی‌ست، سخت اشتباه می‌کنید، چون یکی از خوب‌ترین آدم‌هایی‌ست که تا حالا در دنیای داستانی سروکله‌اش پیدا شده و چرا یک نویسنده نه‌چندان موفق، یک سردبیرِ سابقِ نشریه‌ای ورشکست‌شده، یک پدر مهربان و یک همسر غرغروی سیگار بدست که علاقه بی‌حدی به «ناتور دشت» و «جی. دی. سالینجر» دارد.

"بهش گفتم : زندگی ما زندگی جالبیه . بین تراژدی محض و کمدی ناب. دائم داره پیچ و تاب می خوره . یعنی یه جور غم انگیز ، خنده داره یا شایدم یک جوره خنده دار ، غم انگیز باشه"

" کافه پیانو "

اثر #فرهاد_جعفرى
حمید فراهانی این را خواند
پریسا مجد، roya imani و مجتبی مهدی زاده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید