متاسفانه بین این همه نظر مثبت(!)، نظر منفی دادن یه کم سخته و شجاعت میخواد! در نتیجه برای به دست آوردن شجاعتم از خوبی اجرا شروع میکنم! «ایمان
... دیدن ادامه ››
صیاد برهانی». فکر میکنم پیش از این ازش بازیای ندیده بودم و به نظرم نقطۀ درخشان و خوششانسیای که این اجرا اوورده بود همین بازیگرِ خوب بود.
حالا از اول شروع میکنم. به نظرم در نظر نگرفتنِ شماره صندلی برای جایگاه تماشاچی، کار بیمعنیایه. خیلی واضحه که همه دوست دارن ردیف اول باشن و دنیا یه مسیری رو طی کرده تا به این رسیده که برای صندلیها شماره تعیین کنه که کارمند، کارگر، معلم، یا هر شاغل دیگهای که بعد از کار و زندگیش یه هزینهای رو قرار میده (اونم توی این شرایط) که بره تئاتر ببینه، راحت بره و بشینه سر جاش نه اینکه از یک ساعت قبل هی نگران باشه و بره بچسبه به دستگیره در که جای خوب بهش برسه در صورتی که همه هم یه میزان هزینه کردن. اینکه جایگاه تعیین نکنیم، اسمش نوآوری و مبارزه با مدرنیته و سرمایهداری نیست! اینکه برخلاف قواعد کاری رو انجام بدیم هم کار خوبیه اما در «خود تئاتر»، مثل فاصلهگذاریهایی که میشد و میخواست نشون بده این یک نمایشه. اما خارج از صحنۀ تئاتر، عمل کردن برخلاف قواعدی که خوب بودنشون ثابت شدهاس نتیجۀ مثبتی نداره مگر اینکه تمام جایگاهها یکسان و ردیف اول میبودن.
دومین چیزی که زد توی ذوقم بازی بد آقای «علی باقری» بود که با توجه به اینکه نقش اصلی بودن، بیانشون دربرابر بازی قوی و بیان خوب ایمان صیاد برهانی و سعید چنگیزیان و حتی امین اسفندیار گم میشد. به نظرم فن بیانِ خوب، اولین اصلیه که یک بازیگر تئاتر باید داشته باشه و من اصلا حس یک کشیشی که دچار تحول شده و الان بین سنت و مدرنیته گیر کرده و در آستانۀ یک فروپاشی روانیه رو نگرفتم از ایشون بیشتر این حس رو گرفتم که میخواستن زودتر نمایش تموم شه برن خونشون.
سومین موضوع هم نمایشنامه بود. داستان ایبسن، روایت جذابیه از زندگی یک کشیش که به اعتقاداتش شک میکنه، اما اینکه یک سری جملۀ امری واضح به تماشاچی گفته بشه اونم توی این دورۀ زمانیِ ایران، اونم در محتاطانهترین حالت ممکن، «دنبال حقیقت باشید»، «از کسی پیروی نکنید» به نظر . من جالب نبود. الان دیگه هم میدونن که هر چهار سال یک بار برای انتخابات با ما یک سلفی گرفته میشه و میره تا سال بعد! الان در شهریور 1402 همه چند قدم جلوتر از این هستیم که صرفا به این معترض باشیم که چرا چهارسال یکبار یاد ما میافتید!!!!
نکتۀ آخر هم این بود که متوجه نشدم خواندن شعر زیبای اخوان، دکلمه بود یا آواز بود و اگه هرکدوم از این دو بود چرا با یک صدای خوب خوانده نشد.
ممنون و خسته نباشید