در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | یحیی ایزدپناه
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 11:03:52
 

بازیگر، کارگردان

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
مغزم را از کنار هم چیدن نقاط آزاد کردم و بالاخره ستاره ها را در آسمان دیدم، نه شکل های از پیش تعیین شده اندیشیدن را رها کردم، حس کردم.
اما صدای آمدنش خواب مرا قطع کرد ...
اینجا را می گویم نمی نویسم.
دوست دارم سر بخورم تو گذشته چن سال قبل، بعد بین تمام روزای بد و خوبی که داشتیم بر بخورم، بتونم چن ساعتی رو کنارت زندگی کنم
ولی، ولی! تمام اون ساعت ها به گریه های بی امانی تبدیل میشه که تو فقط بهت زده نگام میکنی که این چرا داره گریه میکنه
اخ که تو نمیدونی که چقدر تلخه آیندمون قربونت برم
پروانه روی دستم نبود اما خاطرات حس راه رفتنش در ذهنم زنده بود و آنها چشمانم را برای همیشه بستند.
یحیی ایزدپناه
دعوتت میکنم به دیدن "قلندرو"
او که در جان من زندگی می کند،
او که خونش بر لباس من ریخته است.
او ...
اول از همه به این خاطر که فکر می کنم بیشتر از هر کسی در مورد او می دانم و می دانم چه چیزی باعث مرگش شده است بیشتر از هر محقق غریبه ای که ممکن است با استفاده از کمک های روانشناسانه یا جامعه شناسانه یا در نهایت تعبیر خواب به یک توضیح ساده از این خودکشی درد آور دست یابد.
دلیل دوم به خاطر خودم است چون مشغول کاری بودن مرا به زندگی برمی گرداند. و دلیل اخرم اینکه من هم مثل محققی غریبه اگر چه به طریقی متفاوت دوست دارم این مرگ داوطلبانه را به عنوان پرونده ای ممتاز به نام خودم ثبت کنم هرچند تمام این توجیه ها خودسرانه اند و به راحتی ممکن است توسط دیگرانی که به اندازه من خودسر هستند جایگزین شوند در هر حال من لحظاتی از گنگی شدید را تجربه کرده ام و نیاز دارم انها را شناسایی و طبقه بندی کنم.
همان انگیزه ای که از هزاران سال پیش باعث شده بود انسان به نوشتن ... دیدن ادامه ›› روی آورد.
در خلاصه ترین حالت او در ان روزیکشنبه سرد بی توجه به تمام زخم های روانش و بدنش به خانه رفت و همه قرص های خوابش را یکجا سر کشید و سر رفت.
اگر با جمله (همه چیز این طور شروع شد که)نوشته ام را اغاز می کردم همه چیز تصنعی به نظر می رسید. من قصد نداشتم از کسی که من را بر صحنه می بیند، همدردی اخاذی کنم. فقط میخواستم راوی مرگ های از این جنس در شهرم باشم شکنجه و بعد مرگ داوطلبانه و حالا او نزدیک به پایان است در چند قدمی برای همیشه خفتن...
من یحیی ایزدپناه هستم بازیگر گروه تولید تئاتر مربع دعوت میکنم ازت برای دیدن این نمایش
وقتی میگم :یه لشکر خیلی بزرگ که دم شهر من منتظر دستور حمله اس تو چی میشنوی؟
چی فکر میکنی؟ چند گزینه بهت میده؟
میخوام بگم اگه میخوای نزدیک ترین برداشت رو داشته باشی به هیچ استعاره ای فکر نکن هیچ جای دوری نرو
دستامو بگیر و ساده ببین تپش رگباری و نامنظم قلبم رو از زیر پوستم از توی چشمام توی صورتم میتونی ببینی
حباب های ریز خون رو میبینی؟ بوی خون که شبیه بوی اهن زنگ زده رو حس میکنی؟ ، چشمای خشک منو میبینی؟ قرنیه خشک شده رو لمس کن مثل یه سوال می مونه پس ذهنت، بو بکش، لمس کن، حرف بزن و گریه کن. من این کارارو نکردم بعد از اون روز برای همیشه از دست دادم، از دست رفتم
یادمه سیگارش گوشه لبش بود دود سیگار رفته بود تو چشمش قطره های اشک اروم از چشمش می افتاد و اهمیت نمی داد پشت سردیس چوبی فروغ که خودش تراشیده بود با چاقوی کوچیکش می نوشت :
نیمه‌شب گهواره‌ها آرام می‌جنبند
بی‌خبر از کوچ دردآلود انسان‌ها
باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان
می‌کشد پاروزنان در کام توفان‌ها
.
.
.
ای ... دیدن ادامه ›› خدا، ای خنده‌ی مرموز مرگ‌آلود
با تو بیگانه‌ست، دردا، ناله‌های من
من ترا کافر، ترا منکر، ترا عاصی
کوری چشم تو، این شیطان، خدای من

یحیی ایزدپناه بازیگر نمایش قلندرو
دعوت میکنم ازت برای دیدن این نمایش
درود
من یحیی ایزدپناه بازیگر تئاتر قلندرو
اگر فرض کنیم 10 سال از این روزها گذشته باشد این متن همه تصویریست که کرکتری که من بازی میکنم از قلندرو به شما میدهد وبا فرض اینکه هنوز زنده باشد و توانایی حرف زدن را داشته باشد
آنها نابینا یا فلج بودند می‌لنگیدند می خزیدند نعره میکشیدند گاز میگرفتند و خون از دهانشان فواره میزد ستون فقراتشان خردوخمیر شده بود یا قطع عضو شده بودند یا منتظر عمل قطع عضو بودند جنگ را پشت‌سر گذاشته بودند؛ آموزش نظامی، گروهبان، سروان، گروهان خط‌شکن، شکنجه، سنگر و حمله همه را فراموش کرده بودند تمام انچه که قبل از جنگ بود را نیز فراموش کرده بودند پرواز پروانه ها را فراموش کرده بودند. جنگ دیگر تمام شده بود. حالا برای جنگی دیگر آماده می‌شدند، جنگی علیه زندگی ، علیه عضوهایی که دیگر نیست، علیه عضوهای فلج‌شده، علیه کمرهای خمیده، علیه شب‌های بی‌خوابی و علیه باقی آدم‌ها.
فقط و فقط و فقط او از وضع موجود راضی بود نه من نه تو نه هیچ کس دیگری فقط او. او از دیدن درد و رنج بقیه خوشحال می‌شد. او به عدالت اعتقاد داشت. عدالتی که آسیب‌های نخاعی، قطع عضو را براساس لیاقت آدم‌ها بین یکایکشان تقسیم ... دیدن ادامه ›› می‌کرد.
او می گفت: بعضی از انها به خودشان بدوبیراه می‌گفتند. از نظر آنها همیشه در حقشان بی‌عدالتی شده بود. انگار که زندگی ضرورت نداشته است! انگار عواقب زندگی چیزی جز درد، قطع عضو، گرسنگی و تنگدستی بود! چه می‌خواستند؟ آنها نه خدا را قبول داشتند نه من را و نه سرزمین پدری‌شان را. حتماً کافر بودند. «کافر» بهترین تعبیر برای کسانی است که دربرابر این زندگی مقاومت می‌کنند.
یکشنبهٔ سردی وسط چمنِ مقابلِ کمپ روی یکی از نیمکت‌های چوبی سفیدرنگ و صیقل‌نخورده نشسته بود. کم‌وبیش روی همهٔ نیمکت‌ها دو یا سه نفر که دوران نقاهت را پشت‌سر می‌گذاشتند نشسته و گرم صحبت بودند. فقط او تک‌وتنها نشسته بود و از بابت لقبی که به آنها داده بود به وجد آمده بود.
آنها کافر بودند، درست مثل کسانی که به‌خاطر شهادت دروغ، دزدی، قتل غیرعمد و یا آدم‌کشی به زندان می‌افتادند. می پرسید اینها چرا سرشان را پایین نمی اندازند و زندگیشان را بکنند ؟
پاسخ میداد
چون‌که کافر بودند.
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

09216861403
yhya_izd