وقتی میگم :یه لشکر خیلی بزرگ که دم شهر من منتظر دستور حمله اس تو چی میشنوی؟
چی فکر میکنی؟ چند گزینه بهت میده؟
میخوام بگم اگه میخوای نزدیک ترین برداشت رو داشته باشی به هیچ استعاره ای فکر نکن هیچ جای دوری نرو
دستامو بگیر و ساده ببین تپش رگباری و نامنظم قلبم رو از زیر پوستم از توی چشمام توی صورتم میتونی ببینی
حباب های ریز خون رو میبینی؟ بوی خون که شبیه بوی اهن زنگ زده رو حس میکنی؟ ، چشمای خشک منو میبینی؟ قرنیه خشک شده رو لمس کن مثل یه سوال می مونه پس ذهنت، بو بکش، لمس کن، حرف بزن و گریه کن. من این کارارو نکردم بعد از اون روز برای همیشه از دست دادم، از دست رفتم
یادمه سیگارش گوشه لبش بود دود سیگار رفته بود تو چشمش قطره های اشک اروم از چشمش می افتاد و اهمیت نمی داد پشت سردیس چوبی فروغ که خودش تراشیده بود با چاقوی کوچیکش می نوشت :
نیمهشب گهوارهها آرام میجنبند
بیخبر از کوچ دردآلود انسانها
باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان
میکشد پاروزنان در کام توفانها
.
.
.
ای
... دیدن ادامه ››
خدا، ای خندهی مرموز مرگآلود
با تو بیگانهست، دردا، نالههای من
من ترا کافر، ترا منکر، ترا عاصی
کوری چشم تو، این شیطان، خدای من
یحیی ایزدپناه بازیگر نمایش قلندرو
دعوت میکنم ازت برای دیدن این نمایش