- علاقهمند به داستان نویسی/فیلمنامه نویسی/فیلم/تیاتر
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را ،
ــ بی قید ــ
و تکان دادن دستت که ،
ــ مهم نیست زیاد ــ
و تکان دادن سر را که ،
ــ عجیب ! عاقبت مرد ؟
ــ افسوس !
کاشکی می دیدم !
من به خود می گویم :
« چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ »
فقط یک گناه وجود داره اونم دزدیه .هر گناه دیگه ای هم نوعی دزدیه .
اگر مردی رو بکشی یک زندگی رو می دزدی حق زنش رو از داشتن شوهر می دزدی .
وقتی دروغ می گویی حق کسی رو از دانستن حقیقت می دزدی
وقتی تقلب می کنی حق رو از انصاف می دزدی. می فهمی؟
امیر:دارم قصه مردی فقیری رو مینویسم که زنشو کشت.
حسن:چرا امیرآقا؟
امیر:آخه اون مرد وقتی گریه میکرد از چشماش مروارید می ریخت.زنشو کشت تا اشک بریزه و مروارید جمع کنه و پولدار بشه.
حسن:خوب چرا پیاز پوست نکند امیر آقا؟
---
قسمتی از دیالوگهای فیلم بادبادک باز ساخته ی مارک فوستر براساس رمانی
به همین نام اثر خالد حسینی.
---
داستان مربوط به خانواده ... دیدن ادامه ›› ای افغانی است.و دوستی دو پسر بچه از نژاد پشتو و هزاره.که یکی پسر نوکر خانواده است و دیگری آقا زاده.داستان حول دوستی٬مهربانی٬ترس٬خیانت٬جنگ و آوارگی است.خالد حسینی در این کتاب بسیار زیبا ما را به افغانستان زمان صلح میبرد.آسایش و امنیت در فرهنگی شرفی و کهن از آن کشور را نمایش میدهد.و سپس جنگ درمیگیرد و همه آن زیباییها به شبی نابود میشود.داستان اختلاف نژادی و اسلام گرایی افراطی مردم را آواره و دربدر میکند.....و عذاب وجدان خیانت به یک دوست که در تمام طول فیلم قهرمان قصه را رها نمیکند تا سرانجام...
---
فیلم لحظه های نفس گیر بسیار دارد.آنجایی که امیر تلاش میکند تا حسن را به خشم آورد تا خود را آرام کند اما حسن با کوبیدن انار بر پیشانی خود ثابت میکند که حس وفاداریش به دوست به هیچ صورتی خدشه دار نمیشود.
---
یکی از نقاط جالب فیلم حضور دو هنرپیشه ایرانی است که یکی از آنها کسی نیست جز همایون ارشادی در نقش پدر امیر که یکی از بازیهای زیبای خود را در اینجا ارایه میدهد.غالب دیالوگها به زبان فارسی دری و لهجه افعانی است.بنابراین برای ما ایرانیها نیازی به ترجمه نیست.در داستان شما میبینبد که نویسنده نزدیکی فرهنگهای ایرانی و افغانی را بارها بازگو میکند.او از ایران قبل از ۱۹۷۸ چهره ای متمدن٬با فرهنگ و پیشرفته معرفی میکند که درآن زمان کعبه آمال بسیاری کشورهای همسایه بوده است.
---
خالد حسینی فکر نمیکرد که این رمان در جهان اینگونه صدا کند.وقتی برای اولین بار کتاب چاپ شد و تنها یک نفر برای گرفتن امضا سراغش آمد٬پروژه ای شکست خورده به حساب میامد٬اما حسینی بارها گفت که هدفش تنها شناساندن واقعیت فرهنگ کشورش به جهانیان بوده است و چه خوب از پس آن برآمد.شما بعد از خواندن کتاب و یا دیدن فیلم امکان ندارد همان دید سابق را به مردم افغان داشته باشید.
---
حسینی در کودکی اش بادبادک بازی می کرد. او در گفتگوی خود به تشریح دیگر بخش های بادبادک باز پرداخت که بر اساس زندگی خودش نوشته شده است. مانند امیر، حسینی در محله خوبی در کابل زندگی می کرد. او با اشاره به برخوردهای داستانی میان امیر و حسن گفت، "در شمال ملک پدری ام، واقعا یک تپه، یک قبرستان، و یک درخت انار وجود داشت." حسینی گفت برخی کشمکش های درون این داستان حاصل احساس "شرم" او هنگامی که در بزرگسالی دریافت پیش خدمت های خانواده اش از اقوام دیگر بودند است.
شخصیت حسن الهام گرفته شده از پیش خدمت هایی است که حسینی در کودکی می شناخت. این نویسنده علاقه خاصی به آشپز هزاره ای داشت که او را به سینما می برد.
در دوران کودکی، حسینی خواندن را به این مرد آموخت. این پسر شاگرد خود را مجبور می کرد تا الفبا را حفظ کند، به او تکلیف می داد، مشق های او را تصحیح می کرد و او را مورد نکوهش هم قرار می داد. آشپز در روزی که خانه حسینی را ترک گفت می توانست روزنامه بخواند. بعدها، در نامه ای به این خانواده، آشپز به آموزگار جوانش نوشته بود، "من هر کاری برایت انجام می دهم، هزار بار،" که این عبارت درخشش گاه کتاب حسینی است.
با فرستاده شدن پدر به یک پست دیپلماتیک، خانواده حسینی در 1976 به پاریس نقل مکان کرد. پس از کودتای کمونیستی 1978، آنها خبر شایعات قتل، شکنجه و ربوده شدن آنهایی که در راس قدرت بودند را شنیدند. حسینی می گوید که زندگی در آن دوره را مانند یک رمان جان لا کار (5) به یاد می آورد: "پدر می گفت، "دم در صبر کن، می روم ماشین را روشن کنم." و اگر منفجر نمی شد، می گفت، "خب،" و ما سوار می شدیم." این خانواده با دریافت پناهندگی سیاسی از دولت ایالات متحده در 1980 به کالیفرنیا نقل مکان کرد. در کتاب بادبادک باز، امیر به روش عادی تری افغانستان را ترک می کند -- به عنوان یک آواره که با کامیون به صورت مخفی وارد پاکستان می شود. اما امیر هم در نهایت سر از کالیفرنیا در می آورد.
دیدمش - خوب بود - لذت بردم....بعضی از دیالوگها هجو بود مثل خالت اومده که خیلی زنانه بود و من دوستش نداشتم...بعضی از بازیها و دیالوگهای نسیم ادبی غلو شده بود و دوستشون نداشتم...به جاش بهاره رهنما عالی بود...مکان تئاتر هم خوب بود ...امروز که من رفتم کلی بچه های بازیگر سینما اومده بودند که حس خوبی بهم داد مخصوصن وقتی بهاره رهنما بداهه هایی رو درباره اونها میگفت.
وقتی کسی حالش بده بهش نگید:ای بابا اینم می گذره ،نگید درست می شه،نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش!نمی خواد بخنده. خنده اش نمیاد غصه داره. می فهمین؟ غصه.
براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید.
وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.
شما در حقیقت باید حرف نزنید. باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید. تو چشم هاش نگاه کنید. براش چایی بریزید
براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید.بذارید جلوش. بعد حرف نزنید. بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید.
هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته.
شما جای اون آدم نیستید.شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید.
پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره.
بله. دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید.
می دونی....
حالا که خوب فکر می کنم...می بینم ...من هیچ وقت خود تو رو دوست نداشتم!
فقط داشتن ِ تو رو دوست داشتم...مثل داشتن ِ ماشین ، خونه ، کار .....و عشق ِ تو !
میدونی ....دلم میگیره از دونستن اینکه :
وقتی یکی داره ازم دور می شه ،حتما داره به یکی دیگه نزدیک می شه !
اما کاش اینم می شد بفهمم که ، اونیکه داره بهم نزدیک می شه ،داره از کی دور می شه !
درود بر شما. از حضور شما در دیوار خوشحالیم.
لطفا قوانین بهره از سایت را مطالعه فرموده و به ویژه قانون "هر روز هر فرد یک یادگاری" را درنظر بگیرید. http://www.teatreshahr.com/terms.html