در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مجتبی حیدری
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 18:58:20
 

سپاس که میخوانید

 ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۹
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
منم آن مرده که بوسی تو اگر روی مرا
در شگفتم، عجبا وا عجبا جان مجدد گیرم

شنتیا را همه مجنون دگرباره ی دوران دانند
لقب و کسوت دیوانه ترین شاعر مشهد گیرم

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
چه شود چلچله ها نغمه خوش سر بدهند
خبر از بخت قشنگ من و اختر بدهند

بکشند دست از این پیکر خاکستری ام
مانده خاکسترم از مهر به آذر بدهند

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
یک مرد پادشاهست، با یارِ جفت جورش
آویز کن به گوشت، مرد است و یک غرورش

بل بیشمار زَخم است کو خورده تا به امروز
ایمن شد از جسارت دردانه ی جسورش

این را بخوانی ایکاش از پشت چهره ی او
پیرش در آمد عمری تا قد کشیده پورش

یک شیر مرد ما را گردن گرفته هر جا
باریک تر ز مویی است آن گردن قطورش

من سجده میزنم بر پا پینه ... دیدن ادامه ›› های دستش
بر چین صورت و بر موی سپید و بورش

فارغ ز جنسیت ها مردانگی کن این بار
باهم فرود آریم سر بر سر صبورش

مظلوم تر از او نیست در روزگار ای دوست
برگوی شنتیا را باشد چه او قصورش؟

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حق گفت که حقت به مساوات
تقسیم شد از سمت سماوات

گر عارف و زاهدی ور عالم
یا بنده ی جهلی و خرافات

حقا که تو را دادگر هستم
بر داد تو می رسم از آفات

قسمام تمام قسمتم من
روزی دهمت ازین کرامات

بر خلق جهان ضرر رسانی
این چرخه شود دار مکافات

از دور و برت ... دیدن ادامه ›› رضا نگیری؟
آیند به برزخت ملاقات

از حق بنی بشر به حالت
هرگز نکنم کمی مراعات

یارب سخنی درین میان هست
من معتقدم به این روایات

اما تو برای ثبت این حرف
مهری بزنش ز روی اثبات

گفتی که تو را دادرَسم من
الوعده وفا، وگرنه هیهات

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صحبتی با شش سالگی ام
از بداهه ها

شش بهار و شش زمستان دیده ایی
چیز دیگر نیست کآن نادیده ایی
طفل معصوم درونم قد نکش
آرزوی اندرونم قد نکش
بهترین دوران تو این کودکی است
حفظ شعر حافظ است و رودکی است
بعد از این در انتظارت قهر هست
دائما دنیا به کامت زهر هست
بعد از این باشی عزادار خودت
جبر و اجبار است و وادارِ خودت
مهر میمیرد به آبان می روی
زین بهارت رو پایان می روی

بداهه.........

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شاید این مرد چنین مات و مبهوت منم
به تماشای تو بنشسته ز تابوت منم

همه جا سبز شوم پیش دوتا چشمانت
کارمای تو منم صحبت تاروت منم

من نگویم که تو بگذاشته یا برداشتی
وآن کلاهی که سرت رفته ز ماهوت منم

تو که سیراب شدی از سر این چشمه عشق
تشنه ی آب و  پی لقمه ایی از قوت منم

حیرت از اینهمه هوشی که ... دیدن ادامه ›› خدایت داده است
گیج و منگ و خپل و پخمه و فرتوت منم

تو تجاوز گر و اشغالگر خاک فلسطینی ها
بخدا غزه منم کشته ی بیروت منم

تو همان خوشه ی انگوری و یک جام شراب
خون جگر گشته ی در قامت شاتوت منم

آن که قربانی امروز شرر های شماست
شده خاکستر و کز داده ی باروت منم

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹🌱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بداهه در جمع بداهه سرایان صدای دیدار



"یار ،دور از من شد و دیگر مرا غمخوار نیست
باز دلتنگی قرینم شد، به دل، دلدار نیست"

دل به راهی بسته ایی کاندر مسیر
یاوری ازبهرت ای دیوانه سردمدار نیست

پا به پای کاروان هی خون دل ها میخوری
یک نفر مردانه پای قافله سالار ... دیدن ادامه ›› نیست

با کسی که مهر می ورزد تمام عمر خود
ظلم تا چند ای پری جور و ستم پادار نیست

این زمان کاُفتاده ام در پایت همچون خاکسار
گر ندیدی در قیامت بخششی در کار نیست

پای آنکس جان دهم که او برایم تب کند
ورنه مشت من نمونه در بر خروار نیست


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
الکل

حق است که ولله بر هرچه که می نازی
دنیا به مثل شطرنج تو شاه در این بازی

یک عیب تو را جستن فی الواقع چنین باشد
بین دو سصد من کاه سوزن تو بیاندازی

ابروی تو از تلخی قلاب شکار آمد
من رعیت بیچاره تو ارتشی از نازی

انگور دو چشمانت آنقدر که مستش کرد
کاشف به عمل آمد از آن الکل، رازی

بوسیدن ... دیدن ادامه ›› لبهایت یک راحت الحلقوم است
لبخند تو شیرین چون فالوده ی شیرازی

در چنته شنتیا مشتیست پر از خالی
اما تو لبالب پُر لبریز ز طنازی


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نفوس بد

همان کسان که دم ز پیروی از احد زدند
روایت غم مرا به شکل مستند زدند

بیا و نگذریم ازین که حق چه هست یا چه بود
چه قرعه ی مزخرفی به نام ما سند زدند

سپرده دستِ جانیِ شنکنجه های بی دلیل
نخورده برده زیر و تازیانه های حد زدند

خود اندرون هر خفا به عیش و نوش و برجفا
همیشه فال گوش ... دیدن ادامه ›› ما و دست بر رصد زدند

خدا که بد نیافرید و بد نخواست بهر ما
جماعتی کنارمان نفوس و نحس و بد زدند

رو زده بودم هرکجا به پیش هر که غیر حق
قسم به حق مداوما به سینه دست رد زدند

چه بس عزیز کرده ها که ترک ما نموده اند
به پای مان نمانده و به بخت خود لگد زدند

مباد دل که خوش کنی تو شنتیا به لطفشان
که صورتک به چهره ی جناب دیو و دد زدند

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زآن نکته حذر کن که تو را شر گردد
از غنچه ی تزویر، که پر پر گردد
بی رنگ و ریا باش چنین نطق بفرما
کز ناطق تو گوش فلک کر گردد
غیر از سخن حق به قلم ها ندهی باج
کین گونه برازنده ی دفتر گردد
با گفته ی شنتیا موافق هستی؟
من با تو موافقم که محشر گردد

بداهه تقدیم

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
راز سخن حق سر سبز است
گر میندهی باطل محض است
هر چند که عقل گفت زندگی افزای
در بیت شرف قافیه حبس است
بهنام دیناری
راز سخن حق سر سبز است گر میندهی باطل محض است هر چند که عقل گفت زندگی افزای در بیت شرف قافیه حبس است
🌹🌹👏👏درود برشما
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مو هَمویُم که پامه تو کفشِ اُمت مُکونم
کفش ملی مِخِروم فَخر به مِلت مُکُنوم

مو بِلایِ خانِمان سوزوم و پا اگر بِده
با یه جفتِ کفشِ بِلّا هم خیانت مُکُنوم

محترمانه بُگوم ربطی نِدِره به شما
تو دخالت بُکنی موهم دخالت مُکنوم

آبروت رِه مِبِروم رسوایِ عالم مُکنوم
مرُم و شکایتت ره پیش عمَت مُکُنوم

هدفوم بود طِلبه بُشُم و ... دیدن ادامه ›› خدمت بُکُنوم
حالا تو حوزه ی علمیه طبابت مُکُنوم

ولی آخرش یه روز که دَر مُرُم از ایی مکان
مدعی میام و ادعاهای امامت مُکُنوم

آخر کار می بینی انداختَنوم هُلفدونی
زار زار با باگریه هام جَلبِ رضایت مُکُنوم

#نطنز
مجتبی حیدری🌹
من ذره و خاکِ در کناره
جان می دهمت به یک اشاره
محتاج دعای خیرت هستم
ای جانِ مجددِ دوباره
لطفی بنما که کار در خیر
حاجت نبود به استخاره

مجتبی حیدری🌹
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
خشنود شدیم که شعر دیدیم
از مردم خوب خیر دیدیم
یکسان نبود چرخ و فلک حال
خشنود شدیم که دوست دیدیم
بهنام دیناری
خشنود شدیم که شعر دیدیم از مردم خوب خیر دیدیم یکسان نبود چرخ و فلک حال خشنود شدیم که دوست دیدیم
درود و احترام جناب دیناری برادر عزیز مشتاق دیدار سپاس گزارم🌹🌱
مجتبی حیدری
درود و احترام جناب دیناری برادر عزیز مشتاق دیدار سپاس گزارم🌹🌱
عرض ادب جناب حیدری به امید دیدار برادر
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چو شمعی آب گشتم مثلِ نهری پایِ در یوزه
به یادش چله بنشستم کنارِ کاجِ چهل غوزه

چه پیشانی نوشت زشت و بدخطیست تقدیرم
که تیغ اندر بدن افتاد و خون مانندِ اَنغوزه

من آن سفال گر بودم که نقشش در تراشم بود
ولی افتاد بشکست و نخوردم آبی از کوزه

به خاک افتاده در سجده به حاجات و عباداتش
نمازم باطل و شد عایدم بیهوده از روزه

دمغ شد شنتیا دیگر دماغش چاق هم نیست
عتیقه پیرمردی مُرده در پستوی این موزه

نبین یک لاقبای ژنده پوش اینطرف هستم
همه از دست آن یار است اگر مجنونم امروزه

مجتبی حیدری🌹
بداهه ایی در جمع بداهه سرایان صدای دیدار

الا طوطی رخِ روباه رفتار
نباش اندر پی اذیت و آزار
تو جان مطلب ما را نظر کن
حدیث امشبم را گوش بسپار
لباس ذهن را زیبا بپوشان
به نیکی پاسداری کن ز پندار
دهان را وا مکن بیهوده هرجا
مگر زیبنده باشد از تو گفتار
بخود کردی هرآن کاری که کردی
چه به محتاط میباشی به کردار
نگارا این سپاس زندگانی است
که می ماند ز ما برجای رفتار

مجتبی حیدری🌹
"با خدا باش و پادشاهی کن"
غیر او مشق روسیاهی کن

با من و این کلام همره شو
نیت پاک خویش راهی کن

توی دریای نعمت و نازش
فی المثل، غرق، کار ماهی کن

بر ملک بر وزیر و بر ارباب
غره در رویشان تو شاهی کن

کار خود را به کاردان بسپار
هی خطاهای اشتباهی کن

با همین در کنار او بودن
گِرد خود عاری از تباهی کن

بی خدا زیستن سخت است
"با خدا باش هرچه خواهی کن"


مجتبی حیدری🌹
میکشم سَرک دوباره به غزل به هر ترانه
به روزای اوج مستی به شبای عاشقانه

توی عمق یاد دلبر غرق شور عشق بازی
تا به او رسیده باشم به هزار و یک بهانه

مجتبی حیدری🌹
از آن روزی که دل بر تو نهادم
شدم کور اختیار از دست دادم

ستم جور و جفا دیدم کشیدم
نگفتم هیچ و پایت ایستادم

مجتبی حیدری🌹
عشق آن مادر شش دُنگ حواس است به هوش
عاشق اما به رهش کور و کر و سر به هواست

مجتبی حیدری🌹
خدایا قصه ی امشب روایت از کجا دارد؟؟
ولش کن قصه را اصلا، بخوان قدری تو لالایی

مجتبی حیدری🌹
"منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن"

به شوق در کنار تو بودن کنار تو مردن
اسیر تهمت عشقم به جرم سیب چیدن

به شکل عجیبی گربه رقصانده است
جهان که خود اوستاد است به رقصیدن

به جای مانده فقط از تو در پس ذهنم
علامتی ز سئوالات محض پرسیدن

سلیقه ی من نیست ناخوشت بینم
رضایت ... دیدن ادامه ›› تو عجیبست به این پسندیدن

تمام زندگی ام بوده در همین حسرت
سری به روی شانه ی آسوده خوابیدن

به غیر شهد لبت بهشت ممکن نیست
که جنت من هست از تو بوسیدن

بگذار که با غزلاتم به شهرتان آیم
که راه دیگری نبود به غیر کوچیدن

مجتبی حیدری🌹
آقا یه پیشنهاد برادرانه می‌تونم خدمت شما ارائه بدم؟
مجتبی حیدری
درود و احترام بله درخدمتم بفرمایید
یه کتاب عروض و قافیه تهیه و مطالعه کن🙏🏻🙏🏻🌹🌹
امیرمسعود فدائی
یه کتاب عروض و قافیه تهیه و مطالعه کن🙏🏻🙏🏻🌹🌹
چشم حتما در اولین فرصت🙏
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

شعر و ادبیات

تماس‌ها

mojtabaheydari708@gmail.com
09304016120