در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مجتبی حیدری
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 00:38:11
 

سپاس که میخوانید

 ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۹
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بداهه ایی در جمع بداهه سرایان صدای دیدار

الا طوطی رخِ روباه رفتار
نباش اندر پی اذیت و آزار
تو جان مطلب ما را نظر کن
حدیث امشبم را گوش بسپار
لباس ذهن را زیبا بپوشان
به نیکی پاسداری کن ز پندار
دهان را وا مکن بیهوده هرجا
مگر زیبنده باشد از تو گفتار
بخود کردی هرآن کاری که کردی
چه به محتاط میباشی به کردار
نگارا این سپاس زندگانی است
که می ماند ز ما برجای رفتار

مجتبی حیدری🌹
"با خدا باش و پادشاهی کن"
غیر او مشق روسیاهی کن

با من و این کلام همره شو
نیت پاک خویش راهی کن

توی دریای نعمت و نازش
فی المثل، غرق، کار ماهی کن

بر ملک بر وزیر و بر ارباب
غره در رویشان تو شاهی کن

کار خود را به کاردان بسپار
هی خطاهای اشتباهی کن

با همین در کنار او بودن
گِرد خود عاری از تباهی کن

بی خدا زیستن سخت است
"با خدا باش هرچه خواهی کن"


مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میکشم سَرک دوباره به غزل به هر ترانه
به روزای اوج مستی به شبای عاشقانه

توی عمق یاد دلبر غرق شور عشق بازی
تا به او رسیده باشم به هزار و یک بهانه

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از آن روزی که دل بر تو نهادم
شدم کور اختیار از دست دادم

ستم جور و جفا دیدم کشیدم
نگفتم هیچ و پایت ایستادم

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عشق آن مادر شش دُنگ حواس است به هوش
عاشق اما به رهش کور و کر و سر به هواست

مجتبی حیدری🌹
خدایا قصه ی امشب روایت از کجا دارد؟؟
ولش کن قصه را اصلا، بخوان قدری تو لالایی

مجتبی حیدری🌹
"منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن"

به شوق در کنار تو بودن کنار تو مردن
اسیر تهمت عشقم به جرم سیب چیدن

به شکل عجیبی گربه رقصانده است
جهان که خود اوستاد است به رقصیدن

به جای مانده فقط از تو در پس ذهنم
علامتی ز سئوالات محض پرسیدن

سلیقه ی من نیست ناخوشت بینم
رضایت ... دیدن ادامه ›› تو عجیبست به این پسندیدن

تمام زندگی ام بوده در همین حسرت
سری به روی شانه ی آسوده خوابیدن

به غیر شهد لبت بهشت ممکن نیست
که جنت من هست از تو بوسیدن

بگذار که با غزلاتم به شهرتان آیم
که راه دیگری نبود به غیر کوچیدن

مجتبی حیدری🌹
آقا یه پیشنهاد برادرانه می‌تونم خدمت شما ارائه بدم؟
مجتبی حیدری
درود و احترام بله درخدمتم بفرمایید
یه کتاب عروض و قافیه تهیه و مطالعه کن🙏🏻🙏🏻🌹🌹
امیرمسعود فدائی
یه کتاب عروض و قافیه تهیه و مطالعه کن🙏🏻🙏🏻🌹🌹
چشم حتما در اولین فرصت🙏
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیدمت آمده در خواب و دعوا داری
بی سر و ته جدلی هست که با ما داری

حق به جانب غضب آلود به اوقاتی تلخ
حکم حبس دل من را تو به امضا داری

من چنان قبل شدم مات و مبهوت شما
تو چرا میل فلک کردنم از پا داری

چون سر زلف تو پیچیده بهم اوضاعم
زآن میان مثل گذشته چه معما داری

مانده انگشت به لب کرده فلک را حیران
سر ... دیدن ادامه ›› و سری که تو با عالم بالا داری

در تماشای تو افتاد کلاه از سر من
آنقدر ترکه قد و قامت رعنا داری

حیف باشد که نخندی و دریغش داری
ای که لب قندی و دندان مطلا داری

من ندانم که تو جنی ملکی یا انسان
هرچه هستی به میان دلمان جا داری


مجتبی حیدری🌹
تعزیرات

شریک قافله، هیهات دزد است
رییس شعبه ی قضات دزد است
سی و اندی پگاهِ صبح دیدم
خزانه دارِ تعزیرات دزد است
بخوان یاسین به گوشش بی گناهم
همان گیجُ کَرَست و مات، دزد است

مجتبی حیدری🌹
الهی قسمتِ اوقتتان عشق
به دامن تحفه و سوغاتتان عشق

مجتبی حیدری🌹
جان به لب

دواندی سوسه در جان ریشه کردی
به مکر و حیلتم اندیشه کردی

چنان بازیگران روی صحنه
مهارت و هنر را پیشه کردی

همیشه دست زیر سنگ من را
به قربان خطای تیشه کردی

بجوش آورده و در مویرگ ها
مکیدی خونم اندر شیشه کردی

سرم مانند شیری بود بالا
سرافکنده مرا در بیشه کردی


مجتبی حیدری🌹
قلبم از بُنیه فرو ریخت ز بنیاد شکست
از همان لحظه که میبردی اش از یاد شکست

به مدد های یدِ آتش مهرت خوش بود
حیف دستان مددکاریِ امداد شکست

من که یک برد ندیدم ز قمار دل و داد
شد نصیبم صدهزار و صد و هفتاد شکست

رفته از دست شمارِ همه دلتنگی من
شده مغلوب، مکرر تن اعداد شکست

دلکم برزخ و از داغ غم شیرین سوخت ... دیدن ادامه ››
تیشه بر کوه نشست و دل فرهاد شکست

عشق را خواند به گوشم ابوی ام همه عمر
هفت پشتم همگی حال از اجداد شکست

باورم نیست کز این حیث نبردم ثمری
آنچه را عشق پدر کرد قلمداد شکست

غم این نطفه و آبستن شعرم کم نیست
مادر قافیه تا طفلک خود زاد شکست

ای رفیقان غزل آخر من ناقص ماند
شد قلم پای مضامین، قلم افتاد شکست


مجتبی حیدری🌹
تازه شد جان و دلم از نفسِ تازه ی تو
دید تا باز به رویش شده دروازه ی تو
در تلاشم که به هر نحو تو را وصف کنم
نیست جانا قلمم در حد و اندازه ی تو
چه بگویم که کم از شان و صفاتت نشود
نَقلِ هر محفل و مجلس بُده آوازه ی تو
ساختی از منِ عاشق تو مجنونِ دگر
که در آورده بگو سر زِ چنین سازه ی تو


مجتبی حیدری🌹
ما که خود سبز چهل فصل بهاران بودیم
کی به مانند چنین روز پشیمان بودیم

مهر آمد مهربانی از دل ما رخت بست
بیخودی چشم به راه ماه آبان بودیم

مجتبی حیدری🌹

محمدرضا حیدری این را خواند
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روز کوهنوردی بر ورزشکاران و ورزش دوستان مبارک

بود دور آن رخ سرخت ز زردی🧏
درون تندرستی رخنه کردی💪
تو خود رنگین کمان رنگ بینی😍
نبینم تیرگی جز لاجوردی😢
من تنبل که دلبسته به بستر🙂‍↔️
تو قبل از شمس بیداری، تو مَردی😁
به زیر ملحفه خوابم ولی تو🙄
سر صبح می روی به کوهنوردی👊

مجتبی حیدری🌹
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زیر بارش های باران دو پلک خسته ام
کرده جا خوش چهره ایی کان همه تصویر شماست

مجتبی حیدری🌹

نوشتم نامه ایی بر برگ انگور
شدم در آرزوی دیدنت  کور
نوشتم نامه ایی یادم کنی تو
جوابی پس دهی شادم کنی تو
نوشتم نامه ایی بر برگ انجیر
اسیروم بی شما در غل و زنجیر
نوشتم نامه ایی یا ایهاالناس
به خون دیدگانم با چه وسواس
نوشتم نامه ایی یارم بخواند
بخواند تا مگر قدروم بداند
نوشتم نامه ایی بر روی شب بو
بیا دورت بگردوم ای خوش ... دیدن ادامه ›› ابرو
نوشتم نامه ایی بر برگ مریم
بیا برگرد که مردم مرگ مریم
نوشتم نامه ایی روی سپیدار
اجل آمد شود کی وقت دیدار
نوشتم نامه ایی اما نخواندی
نخواندی نامه را آتش کشاندی
نوشتم نامه ایی سوی دیارت
دهی اذنم بیایم بر زیارت
نوشتم نامه آنرا هدیه کردم
که از دوری تو خون گریه کردم
نوشتم نامه ایی با آب دیده
که از دوری به لب جانم رسیده
نوشتم نامه ایی راهی نکردوم
که ناگیرد نگاروم غم ز دردوم
نوشتم نامه ایی بالا بلندم
تبسم کن که تا شاید بخندم
نوشتم نامه ایی صبرم سرآمد
دلم خون شد ولی یارم نیامد

مجتبی حیدری🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
نوشتم نامه ای بی رفت و برگشت
گرفتم ساغری پر خون دل دست
خیال باطل اما خوش وصالش
چو بیدار آمدم آتش گرفت دشت
بهنام دیناری
نوشتم نامه ای بی رفت و برگشت گرفتم ساغری پر خون دل دست خیال باطل اما خوش وصالش چو بیدار آمدم آتش گرفت دشت
درود و احترام جناب دیناری برادر عزیزم🌹
مجتبی حیدری
درود و احترام جناب دیناری برادر عزیزم🌹
عرض ادب دست فرهیخته جناب حیدری عزیز
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خواریِ ما و ذلت؟ هیهات مناالذله
از قهر این جماعت، هیهات مناالذله

مجتبی حیدری🌹🙏
به جنگ با دلم رفتی و با خود لشگر آوردی
به میدان یک سلاح از آن دو چشمان تر آوردی

صدای ناله شیپور جنگ از تو، نوای صلح از بنده
نگارا از خرِ شیطان بیا پائین که شورش را در آوردی

مجتبی حیدری🌹
محمدرضا حیدری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای دوست این زمانه با ما وفا ندارد
بیگانه جای خود، وه، هیچ آشنا ندارد
تکرار این خطاها، از غفلت من و توست
بگذار درب دیزی، گربه حیا ندارد

مجتبی حیدری🌹
 

زمینه‌های فعالیت

شعر و ادبیات

تماس‌ها

mojtabaheydari708@gmail.com
09304016120