به عنوان تماشاگر آماتور این متن رو مینویسم
نمایش در کل ساختار خوبی داشت و از تکنیکهای خوبی هم برای ایجاد اتمسفر مدنظر کارگردان به خوبی استفاده
... دیدن ادامه ››
شده بود. نور صدا و دود
خلاقیت صحنه پرداز برای ایجاد درختها و جنگل خوب بود، دو کارکتر که نمایش آب برکه رو بازی کردند کم بود اما عالی بود.
اما متن نمایش پاره پاره و صحنه ها بی ربط به هم بود و فضای شعاری تمام نمایش رو گرفته بود
برداشت من از این قرار بود که، تلاش کرده بودن که نمایش فضای متفکرانه و هنری داشته باشه اما خب ابتر میمونه
خطر اسپول
شروع و پایان نمایش با جلادی بود که ماه رو با اسلحه نشانه گرفته بود و زنگوله میزد
میشه استنباط کرد که مطابق شعری که در نمایش خوانده شد این گردش ایام ادامه خواهد داشت.
اما چیزی که بی جواب مونده ارتباط مینای کودک و مینای پلنگ سیاه باز بود
شاهد بودیم که پدر مینا در راه «مام» و «وطن» توسط جلاد و با شمشیر سرش از بدن جدا میشه، و مردم هم بسیار مراقب مینای کودک و مقابله میکنند.
اما مردم با مینای پلنگ باز نامهربان هستند. مینا در جنگل گوشه گیر شده و تنها همدمش پیرمرد افسرده و چرکین داستان شده
کاراکتر گوژپشت پلاسیده نمایش که ادعای دانایی داره اما پاپوش نمیپوشه تا زخم تنش موجب فراموشی زخم روحش بشه (اوه چه شاعرانه)
و حتی به مگس هم حسودی میکنه و در آرزوی زاییده شدن بدون نقص بدنی و به عنوان یک «انسان معمولی» هست
اما ادعا میکنه که تمام جهان رو گشته و از مینا مهربان تر ندیده
و با چمدان و چراغ به مینا پیشنهاد ترک وطن (وطنی که پدرش بخاطرش جونش رو از دست داده) میکنه (وه چه داهیانه)
به ظن من هر انسان دیگهای هم از دمخور میشد با این پیرمرد پلاسیده عاقبت بهتری از مینا پیدا نمیکرد.
و چه خوب که مینای کودک از این پیرمرد مفلوک فرار میکرد
کارکتر عاشق هم صداقت داره اما مینای مهربان نمایش چنان به او بی احترامی میکنه انگار قاتل پدرش است
و طبق روال عاشق در تلاش برای رقابت با رقیب است تا مینا رو بدست بیاره، که خب مردم هم همراهی میکنند تا برای برگردوندن مینا به مردم، شاه گوش کشته بشه