انسان زاده شدن تجسد وظیفه است
در همه ی این سالها که به تماشای کارهای آقای دادگر نشسته ام این لحظات برای من بیش از آنکه تماشای تئاتر بوده باشند، تجربه ی تئاتر بوده اند. همین است که همیشه مشتاق شنیدن خبر شروع کار جدیدی از ایشان بوده ام. دیشب فرصت بدست آوردم و به دیدن هملت رفتم. از زمانی که از تماشاخانه ایرانشهر بیرون آمدم تا همین الان برایم سخت است که تصاویر و دیالوگ ها را به یاد بیاورم. من با آن حافظه ی تصویری ام!؟ دیشب بدون آنکه متوجه باشم برای دو ساعت تمام مسخ شده بودم. این را خوب به خاطر می آورم که زمان بدون آنکه خودش را به من یادآوری کند، در این دو ساعت گذشت. نمیخواهم بگویم اجرایی خاص و سنگین و... ای را تجربه کردم. نه! همه چیز در اوج سادگی برایم قابل درک بود و دل نشین. هیجان زده شدم، خندیدم، گریستم، رنجیدم، همزاد پنداری ها کردم و... بیش از هر چیز تلاش بازیگران روی صحنه بود که مرا تحت تاثیر خودش قرار میداد و نظمی که از درون و بیرون صحنه، هماهنگی ای بی نظیر ایجاد کرده بود. نمی خواهم بیش از این به مغزم فشار بیاورم تا در مورد این فرایند مسخ شدنم چیزی بنویسم. ترجیح میدهم بعد از تجربه ی دومم از این هملت، که بلیطش را هم تهیه کرده ام، در این باره بیشتر بنویسم. فقط این را بی تعارف بگویم که این هملت را نباید تنها یکبار ببینیم. کم لطفی است به گروه کوانتوم و همه ی بازیگران و کارگردانش و از همه مهمتر کم لطفی است در حق خودمان.
متنم را با شاملو آغاز کردم و با تکه ای از همان شعر (در آستانه) تمام میکنم که به نظر من شیوا ترین و بی مانند ترین و بهترین توصیف باشد از هملتی
... دیدن ادامه ››
که من دیشب تجربه اش کردم:
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندوه گین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه نام فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غم ناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان
دشواری وظیفه است.