در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهران مرادی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 17:15:12
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چشمانم را میبستم ، گوش هایم جایی بود ، نه آنجا که شما زبانش بودید...
و
گوش هایم را می‌گرفتم ، چشمانم جایی بود ، نه آنجا که شما دست و پایش بودید...

نشد،
چشمانم و گوش هایم را در طول اجرا در کناره هم بنشانم و مدام روبه روی هم بودند و از هم سوال می‌پرسیدند...
نمیدانم اگر رفتار و فرم بدنی بازیگران همانند گفتارشان شکل زمان مورد نظر در اجرا و متن را پیدا میکرد چه اتفاقی می‌افتاد ، اما قطعا با وجود این اتفاق و پیدا کردن رفتار بدنی و یا حتی ساختن فرمی برای گفتار می‌توانست اتفاق بینظیری را برای مخاطبین ... دیدن ادامه ›› ایجاد کند.

مکان مشخص است و زمان مشخص تر از اتفاق های افتاده و در حال افتادن بود،
اما
رفتار عملی شخصیت ها بیشتر به من کمک کردند تا زمان و مکان و اتفاقات را با خود گم و گور کنم و در حال حاضر احساس کنم قبل از اجرا ورق الخیالی را ورق زدم که صد افسوس بعد از اجرا هیچ وقت نسخ ورق الخیالتان نشوم .

به راستی
منجم و زندان بان ، ترکیب درست اهالیه یک خاک هستند و در هر زمانه ای حضور دارند، زندان بان هایی که مردمش هستند و در حال حاضر مجبور به لال بودن و اما منجمانی که دستی برای بار زدن ورق الخیالشان ندارند جز دستان و زبان بریده ای مردمانشان.

در آخر یک «آی» برایم به جا ماند از شما که تا سالیان سال برای زنان این سرزمین میگویم ، بودند کسانی که به جای تمام «آی» هایی که نزاشتند بگویید و بغض شد در گلویتان ، آنها گفتند و من به وجودشان در این خاک عشق میکنم.

خسته نباشید، قدردان شما.
!big like
قبل از اجرا ورق الخیالی را ورق زدم که صد افسوس بعد از اجرا هیچ وقت نسخ ورق الخیالتان نشوم 👌🏻👌🏻👌🏻
و وای از اون " آی" اخر!
متاسفم برای هوش هیجانی پایین برخی از تماشاگران که در تراژیک ترین لحظات قهقهه می زنن!
دیدن این اجرا با حضور شما و دوستان عزبز دیگه لطف بیشتری داشت🙏🏻♥️✨
۱۱ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
محمد ، مهشید ، مجید
سلام
چراغ های خونم الان خاموشه،خونه تاریکه،ولی میتونم دیوارها ، پریزها ، لیوانم، زیر سیگاریم رو تار ببینم.
نمی‌دونم چرا اصلا چند وقتیه که دوست ندارم خونه روشن باشه , دلم میخواد تار ببینم همه چیز رو ، اصلا تار بشنوم ، امیدوارم کسی صدام نکنه امشب، کاش نفهمم کجام و کی هستم.
محمد، مهشید ، مجید ، الان داخل دسته چپم یکی از یاقوت های قرمز جام نوشیدنیتون هستش که محکم گرفتمش.
الان تنها چیزی که برام تار نیست تو این تاریکی همین یاقوت قرمزه، چرا که اگر همین امشب هم چشمام بیناییش رو از دست بده ، میتونم تا اخرین روز زندگیم اندازه ، رنگ ، وزن و دو تا سوراخ دو طرف این یاقوت رو از حفظ بگم که چه شکلیه ، اما فکر نکنم هیچوقت این یاقوت رو با یاقوت دیگه آیی اشتباه بگیرم حتی اگر یک یاقوت قرمز اصل جلوم بزارن و بگن این همون یاقوت ... دیدن ادامه ›› اجرای تاریست.
نه ، هر یاقوتی نمیتونه اون یاقوت قرمز توی اون جام باشه درست مثل شما سه نفر که از اصل خودتون هم که ممکنه فقط خودتون خبر داشته باشید ازش ، اصل ترید.
نمی‌دونم تا حالا این یاقوت رو جلوی چشماتون گذاشتید یا نه ، من بارها این کار رو وقتیکه خونم تاریکه انجام دادم، میدونید چی میبینم ،،،،، تاریکی رو تار میبینم .
تاریکی رو تار میبینم....
محمد ، مهشید ، مجید ، من شما رو دیدم روی صحنه و بیرون از صحنه و کاملا چهرتون برام تا همیشه تو ذهنم حک شده ، اما شما من رو ندید، ولی یه چیزی بگم ....
وقتی من از اجراتون اومدم بیرون اول احساس کردم که شما تک تک تماشاگرایی که روی اون صندلی ها نشستن رو دیدید خیلی قبل تر ها ، و ما تازه شما و دیدیم.
نمی‌دونم چرا به اسم کوچیک صداتون میزنم و آنقدر راحت براتون دارم مینویسم ، اما همه ی این ها برمیگرده به اینکه تاری نزاشت ما برای هم غریبه باشیم حتی اگر ندیده باشیم هم رو.
درسته که همگان ، اربابان این کاخ را رها کرده اند اما من برای شما تا همیشه پشت در کاختان میمانم تا برایتان نامه بنویسم.
برای محمد ، مهشید ، مجید ،،،
برای اجرای تاری که توانست کاری کند تا در تاریکی بتوانیم هر آنچه که دوست داریم را حداقل تار ببینیم.

اجراهای دوره دوم تاری در کاخ هنر ...
با کمال میل قدردان شما هستم چون شما برای من و تمام مخاطبان احترام زیادی قائل بودید.
❤️❤️❤️