من تقریبا هیچ گاه برای تئاتر یا فیلم نقد نمینویسم چون اساسا خود را منتقد نمی دانم و سواد و صلاحیت این کار را در خودم نمی بینم. چیزی که در این مجال بیان میکنم نقد نیست بلکه اعتراض است، عصیان است، فریاد خشم است که به خاطر دیدن یک تئاتر بد برخاسته.
قبل از دیدن این نمایش متن آرتو را خواندم و خیلی خوشحال بودم که چنین متن متقنی قرار است بر صحنه نمایش اجرا شود. اما در لحظه خروج از سالن از خودم شرمنده بودم به خاطر وقتی که برای دیدن آن تلف کردم.
حقیقتا به نظر می رسد کارگردان متن را یک بار نخوانده و خط فلسفی و فکری حاکم بر آن را درک نکرده. تئاتری خالی از حس و عمق بازیگرانی که به روی صحنه می آیند دیالوگشان را می گویند و می روند. نوری که آنقدر نامنظم اجرا می شود که حتی حرکت عوامل پشت صحنه در زمان تعویض صحنه ها مخاطب را آزار می دهد. حتی ادبیات این نمایش واحد نیست و هر بخشی از دیالوگ ها با ادبیاتی متفاوت بیان می شود. صحنه ها کاملا از هم جدا افتاده و اصلا ارتباط داستانی پیوسته ای ندارند. اگر کسی متن را نخوانده باشد به درستی متوجه نسبت شخصیت ها با هم نمیشود چه برسد به برداشت فلسفی از داستان. آنچنان ریتم کار تند است که گویی همه با استرس و عجله می خواهند وظیفه شان را انجام دهند و بروند دستمزدشان را بگیرند. این هم از ناتوانی کارگردان در مدیریت استرس بازیگران نشات می گیرد و البته عدم درک درستش از ریتم و روند اجرای نمایش.
بخش ها و دیالوگ های زیادی بر متن اصلی اضافه شده که البته بیشتر آنها برای شخصیت چنچی است. دیالوگ های که نشانه ای واضح از بیسوادی کارگردان و بازیگر این نقش است، چون کامنت های فلسفی پیچیده ای را شامل می شوند که از شخصیت بزرگی مثل آرتو بعید است. کاملا مشخص است که ایشان تئاترهای کلیشه ای بسیاری
... دیدن ادامه ››
دیده اند و بدون تفکر تلاش کرده اند هر آنچه هر جا دیده اند را در کارشان اضافه کنند تا کامل تر به نظر برسد. حال آنکه این اضافات آن هم با آن طرز بیان مضحک فقط توهینی است به شخصیت و تفکرات جناب آرتو.
فضای وحشت و تاریک حاکم بر کار هیچ گونه همخوانی با طنازی های نخ نما و اگزجره بازیگر نقش چنچی ندارد. به نظر می رسد این بازیگر سال هاست که آرزوی بازیگر شدن داشته و در این سالها بسیار دیده. حال بالاخره فرصتی پیدا کرده تا هرچند با یک کارگردان کم تجربه و آماتور خود را نشان بدهد. لذا تلاش مضحک و مذبوحانه ای می کند تا به هر قیمتی خود را به همه نشان بدهد. به شکل مفتضحانه ای دست و پا میزند تا مهارت های بدن و بیان خود را ارائه بدهد تا شاید دیده شود. واقعا انتظار داشتم یک بار هم روی سرش بایستد تا این کلکسیون آماتور بودنش تکمیل شود. به ایشان پیشنهاد می کنم یک کلاس بیان بروند چون انقدر تند دیالوگ میگفتند که بسیاری از کلماتش را متوجه نشدم و مجبور بودم با توجه به معنی و جمله کشفشان کنم و لذا نتوانستم به خوبی از هنر نمایی ایشان در به کار بردن لحن های مختلف برای یک شخصیت واحد لذت ببرم.
بازیگر لوکرشیا که فقط صدای خوبی داشت و چیزی از حس و حرکت و بیان در او دیده نمیشد. بازیگر نقش کشیش که گویا آمده سالن را جارو بزند مزدش را بگیرد و برود. بازیگر نقش بئاتریچه که حتی متوجه نشده دختر کنت چنچی از این که مورد تجاوز قرار گرفته باید خشم گین باشد نه این که مانند دختران دهاتی که مورد تجاوز ارباب قرار گرفته اند خجالت زده و شرمنده باشد. سایر بازیگران هم که انقدر آماتور بودند که به نظر میرسد در هیچ دوره آموزش مقدماتی بازیگری شرکت نکرده اند. حتی توانایی بازی با یک تکه پارچه را نداشته و چند بار از دستشان می افتد و ... تنها انتخاب درست شاید بازیگر فرمی بود که بدون دیالوگ و ادعا کارش را درست انجام میداد. حرکاتش به جا و مناسب فضا و متن بود. آن دختر بچه ای هم که به نظر کودک درون بئاتریچه بود نقشش را به درستی و به اندازه انجام داد.
در پایان به آقای سعدی و تیمش توصیه می کنم مدتی فقط تئاتر ببینند. تعدادی کتاب راجع به اصول بازیگری بخوانند و به عنوان یک تیم آماتور و کم تجربه برای شروع از نمایشنامه های ساده تر و سبک تر استفاده کنند. نمایش نامه هایی که چند بار قبلا اجرا شده اند. اینگونه فرصت مقایسه و نقد برای خودشان فراهم میشوند و بیشتر می آموزند.