در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال گروه آرش | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 23:47:04
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
منتشر شده در روزنامه ی «شرق»
«آرش»، گفتگویی بینامتنی از اسطورهای زنده
نگاهی به «آرش» کاری از گلچهر دامغانی
سپیده شمس/

اسطوره ها، زنده اند و نمی توان آنها را درجایی از زمان، متوقف کرد آنها تنها مربوط به شاهنامه یا اعصار باستان نیستند و سیالند در زمان و مکان. و همین سیالیت اسطوره هاست که آنها را در جهان های بینامتنی تازه نگه داشته و هربار روایتی نو از آنها را در زیستِ امروز ما زنده می کند.
«آرش»، به نویسندگی و کارگردانی گلچهر دامغانی، اجرایی از داستان آرش کمانگیر است که با آواز و ضرب و اوراد و سرود آمیخته و ترکیبی موزون ساخته . دامغانی، آرش را، داستانی حماسی و اسطورهای، قصه ای بارها تکرار شده اما نامکرر را که در الواح فراموشی خاک می خورد، این بار با نگاهی امروزی در زمانه ... دیدن ادامه ›› ما احضارکرده است. کاری که پیش از او کسانی با نگاهی دیگر به این اسطوره کردند و شاید درخشان ترین و البته نزدیک ترین روایت به «آرش» دامغانی، برخوانی آرش بیضایی ست که چهل و اندی سال پیش نوشته شد. اما مهم ترین رخدادی که اجرای «آرش» دامغانی بانی¬اش می-شود، ایجاد گفتگوست ؛ گفتگو میان متن هایی که از آرش خوانده یا شنیده ایم .گفتگویی میان آرش متون کهن ایرانی، آرش کتاب اوستا، آرش سیاوش کسرایی، آرش ارسلان پویا، آرش مهرداد اوستا، آرش احسان یارشاطر ، آرش نادرابراهیمی و آرش توران شهریاری و آرش های دیگر در زمانه های دیگر و از همه نزدیکتر آرش بیضایی . و از آن سو گفتگویی میان اسطوره های زنده ای مثل آرش و زیست و زمانه ی ما. اینکه اسطوره تا چه حد پای دویدن و زنده ماندن و مدام تغییر و دگرگونگی در دل تاریخ را دارد که در روزگار ما همچنان زنده باشد و در شرایط ما، همچنان راهگشا.
به گفته بهرام بیضایی «اسطوره ها در واقع با تحولات اجتماعی تجدید نظر می شوند و می شود گفت که زندگی می کنند مثل بشر. اسطوره ها در لحظه ای معین و در یک جایی از تاریخ این جوری ثبت شده اند و از آن به بعد دیگر دست نخورده. در کمی پیشتر از آن، اسطوره ها این جوری نبوده¬اند و در آن جایی که هست با تعقل دوره ی فردوسی و با تعقل شخصی او ثبت شده و به همین شکل به ما رسیده.»
متن «آرش» دامغانی که وامدار ادبیات کهن ماست، با آشنایی زدایی از زبان امروزی و استفاده از کلمه هایی رو به فراموشی و بیان هایی از حروف که چندان مانوس نیست، تازگی را به زبان اجرا بخشیده اما در اجرای پیشترش در جشنواره فجر، با زمزمه های اوراد گونه و گاه آوازهای بدون کلمات و ریتمی کهن همراه بود که با بافت اثر ممزوج تر بود ولی در اجرای اکنون، بیشتر از ملودی ها و شعرهایی با کلام استفاده کرده که امروزی ترند و شکلی از موسیقیایی بودن را به اجرا بخشیده که بیشتر از اثر زیبایی شناختی، تمی حماسی و اندکی ساختگی به اجرا داده.
در اجرای «آرش» ، تنوع فرم هایی از نمایش ایرانی و بیشتر نقالی، در دل شکلی از اجرای پرچالش و گفتگومحور میان شخصیت های داستان شاهنامه دیده می شود که گویی از امروز ما می گویند. شخصیت های این اجرا اگرچه رو به سوی تماشاگر، بیشترنقالی می کنند اما در حال گفتگوند ، آنها مدام همدیگر را نقد می کنند و حتی در دیالوگهایشان، منتقد شرایط زیست و زمانه شان هستند، گفتگویی که زنان در پیشبرد آن حضوری چشمگیر دارند، آنهم در روایتی پهلوانی، باستانی که سراسر مردانه می نماید. زنان در این اجرا، گاهی نقالند، گاه سرباز، گاه خنیاگر و گاه معشوقی از سرزمین دشمن که در جهانی جنگ باور پیام صلح می دهند و آرش را تشویق می کنند که برای آشتی ، میان دو سرزمین برادر، ایران و توران، تیری بیفکند تا مرزها، بدون جنگ و خون معین شود.

اما آیا اینکه در زیست و زمانه ما، همچنان کسی از هزاران چون دیگری ، می تواند در نقش قهرمان و نجات دهنده برخیزد و بار مردمان سرزمینش را به دوش کشد، همچنان راهگشای زمانه ماهست؟، محل تردید است.
به گفته بیضایی ما همواره نیاز داریم به بازاندیشی درباره اسطوره ها، به بررسی روایت های اسطوره ای پیش از آن . ما نیاز داریم دوباره و دوباره اسطوره ها را بازخوانی کنیم در دوره ای که با ثبت شدن اسطوره ها به شکلی قطعی و دور شدن مردم از بازسازی مکرر آنها به دلایل تاریخی، به سمت صلب شدن می روند.

میترا این را خواند
مارینا و محمد شکاری یزدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آوارگی آرش و آوارگی ما

نوشته ی آقای #سهراب طاووسی بر روی نمایش « آرش» ، محقق و استاد دانشگاه

نمایش آرش ساخته خانم گلچهر دامغانی را باید به دیده احترام نگریست نه از این روی که روایت آرش را که حتی فردوسی از بیانش طفره رفته بازخوانی کرده است و نه به این خاطر که خون بیننده را به هیجان می آورد تا بر عظمت کلام ایران سری به حسرت بجنب اند بلکه به این دلیل که آرش روایت یک عشق است. عشقی نه از جنس عشق های دبیرستانی ادبیات امروز ایران که سرشار است از ناله های واسوخته عاشق که غلیان غریزه جنسی وی را به اغراق گویی وا می‌دارد، بلکه عشقی از جنس دوست داشتن جهانی که در آن زندگی می کنیم و می توانست خیلی بهتر از این باشد. آرش داستان اسطوره ای چوپانی است که برای نجات ایران خاکستر شد و خاکسترش را باد با خود برد. در آرش دامغانی اما حکایت دیگریست. استفاده از استعاره چوب دو امدادی که درخشانترین صحنه نمایش است داستان آرش را امروزی کرده است. آنچه خوراک نگاه اول بیننده است تلاشیست برای احیای عظمت مبهم از دست رفته ایران ولی لایه عمیقتر روایت عشقیست جهانشمول که در لایه های زیرین مثل جوی باریکی در جریان است. آرش عاشق ناکام دختری تورانی بوده و اکنون وظیفه دارد منجی ایرانی باشد که دشمن روی گلوگاهش نشسته است. این که آرش عاشق دختری تورانیست دلیل مهمیست ... دیدن ادامه ›› که توجیه کننده گسیل شدن آرش به بارگاه افراسیاب شاه توران باشد، و البته توجیه کننده شخصیت دوست داشتنی افراسیاب. اگر حکایت ناسیونالیسم بی ریشه رایج امروزی بود افراسیاب می بایست درنده خو و شیطانی ساخته می شد که نشده است. افراسیاب شاهی مطلوب پردازش شده که حفاظت از مردمش و شکست دشمن وظیفه سازمانی اوست اما او ذلت ایران را نمی خواهد. او ترفند می زند اما توهین نمی کند، رجز می خواند اما تحقیر نمی کند. او شخصیتی خاکستریست ولی هرگز سیاه نیست. آرش روایتگر عشق به همنوع است و از همین روی بارها تاکید می شود که ایران و توران از آغاز برادر بودند. تاکید بر زروان بر زاییدن همزمان از یک رحم گواه روشنیست بر عشق و برادری کشورهایی که اکنون به کشتن هم آمده اند.
هومان که human را به ذهن می آورد به معنای انسان تیراندازی ایرانیست که به دربار افراسیاب پناه برده اما دلش با ایران است. او لمس پذیرترین شخصیت نمایش است. انسانیست با تمام ضعف ها و نیازهای انسان بودن. به سروده سیدعلی صالحی:گناهانم را دوست دارم/بهتر از تمام کارهای خوبی که کرده ام/آنها واقعی ترین انتخاب های منند. هومان هم انتخاب کرده است مثل همه ما که هر روز و هر لحظه در معرض انتخابیم. او به حکم انسان بودنش شخصیتی است وامانده در بین دوراهی های تردید. در دربار توران است اما دلش با توران نیست، می خواهد تیر بیاندازد اما می‌داند که نمی تواند منجی باشد، می خواهد آرش را ترغیب کند اما دو به شک است. اساسی ترین ویژگی هومان _ و هر انسانی_ تردید است.
نمایش با چرخاندن دسته ای خارج از کاسه آغاز می شود که یادآور شعر معروف ویلیام باتلر ییتس است درباره تمدن غرب second coming که قوش بر مسیری پرواز می کند و قوش باز در مسیری دیگر. تکرار همان حکایت پادشاه پاییز پدرسالار مارکز است که وارونه بر اسب نشسته. این استعاره ایست از آشفتگی، بی نظمی و خائوس زمانه و بقول شکسپیر در مکبث:
Fair is foul and foul is fair
و آیا تمام تراژدی های شکسپیر ساختار مشابهی ندارند؟ نظم پیش از آغاز نمایش که با عنصری به بی نظمی بدل شده و نیازمند نیروییست که نظم مجدد بازگردد.
آشفتگی و ادبار زمانه برجسته تر در 13 شخصیت نمایش بازتولید می شود. 13 شخصیت که نمایانگر نحسی روزگار ایرانیانست و البته به روایتی 13 نوروز همان روزی‌ست که آرش تیر خود را برای نجات سرزمینش پرتاب کرد. این نامردمی و نبود نیروی پهلوانی در از بین رفتن اسب ها پردازش می شود. اسب نماد پهلوانی در شاهنامه و حیوانی نرینه در زیست شناسی است اما در نمایش همه اسب ها مرده اند و انگار بر این خاک گرد مرگ پاشیده اند چون هیچ پهلوانی هم نیست.
آرش اما به نیروی باد می نازد. زمانی که کشواد با کلام نااستوار می کوشد مانع بالارفتن آرش شود تیرانداز اشاره می کند که به کلام تو نماندم بلکه باد مانع پیش رفتنم می شود. نتیجه منطقی همانست که این باد وقتی آرش بالای البرز برود باید پشت او باشد و همین گونه می شود. آرش تیر را می اندازد و باد _که با زوزه شخصیت ها متجلی می شود_ تیر را هفت شبانه روز بر دست می گیرد تا به منزلگه مقصود برساند. آرش آواره است. آوارگی مشخصه باد است. چرا در این جنگ نابرابر طبیعت به یاری ایران آمده و نه توران؟ روشن است چون سرزمین باستانی ایران «آیران وژ» نام دارد به معنای سرزمین خوش آب و هوا. در جنگ یازده رخ در شاهنامه نیز زمانی که بیژن عزم رزم می کند ناگهان:
فرود آمد از ابر گردی سیاه / بپوشید دیدار توران سپاه
سپهبد چُن آن گَرد تیره بدید / کزو لشکر تور شد ناپدید..
و یا در داستان سیاوش زمانی که افراسیاب آن کابوس دلهره آور را می بیند باز هم باد در سوی لشکر ایران است. اشاره به یوزپلنگ که تداعی کننده ایران است و ایماژ باد که از ابتدا تا انتهای داستان همراه ماست می تواند غیر از خوانش پیشین تداعی کننده امید به تغییر نیز باشد مانند آنچه در شعر ایمان بیاوریم فروغ می بینیم:در کوچه باد می اید/در کوچه بادی می اید/کلاغهای منفرد انزوا در باغهای پیر کسالت می چرخند/و نردبام چه ارتفاع حقیری دارد. که پس از آن مرحله تازه ای زندگی راوی آغاز می شود. باد چند جای دیگر در نمایش عشق و جانبداری خود از ایرانیان را نشان می دهد مثلا زمانی که کشواد اظهار عجز می کند و باد نمی‌گذارد عجز وی به گوش دیگران برسد و روحیه ایرانیان تضعیف شود.

باز هم چوب دوِ امدادی ما را به جهان امروز پرتاب می کند و باد برای ما یاداور ریزگردهای خوزستان، مُنو اکسید کربن تهران و خشکی زاینده رود می شود زیرا نمایش از فضای پر ذلت و تحقیر زمان آرش بهره برده تا آن را با تلخکامی و تنگنایی زمانه خودمان مقایسه کند. در این میانه، آنچه این دو زمانه را بهم پیوند می‌زند ناله های کشواد نیست، که هست، مویه های زن ایرانی و زوزه باد هم نیست، که آن هم هست، بلکه چوب دوِ امدادیست که دست به دست بین لشکر ایرانیان می چرخد تا اتحاد و همدردی شان را برجسته کند.
آرش مانند هر چوپانی یک چوبدستی دارد و یک نی. چوبدستی اش نماد محافظت از ایرانست و نی اش نماد محافظت از عشق به همنوع (هم از این روست که تنها برای معشوق تورانی اش می نوازد).
پرسش آخر اما سرنوشت آرش است. براستی آرش چه می شود؟ چرا هیچ نشانی از وی به جا نمی ماند؟ شخصیت هایی از این دست را در ادبیات اروپا christ figure می خوانند،یعنی آنکه شبیه به مسیح است. نقش ساختاری این شخصیت آنست که آگاهانه برای نجات قوم خود را فدا می کند مثل مسیح که برای نجات قوم بشر به تاوان گناه نخستین خود را فدا می کند، یا مثل امام حسین که آگاهانه به قربانگاه می رود. نقش ساختاری آرش فداشدن برای نجات قوم ایرانیست بنابراین این که پس از مرگ چه از او برجای می ماند تاثیری در خوانش ما و نقشی که سرنوشت بر بازوی او نهاده ندارد.
آرش ساخته گلچهر دامغانی گرچه می توانست با برداشتن برخی ناهمگونی ها مثل دروغ گفتن آرش در مواجهه با افراسیاب و برخی اضافات مثل نقش یکی دو شخصیت نمایش بسیار بهتر از این شود، با این حال احترام مخاطب را برمی انگیزد.