در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | گروه آرش درباره نمایش آرش: آوارگی آرش و آوارگی ما نوشته ی آقای #سهراب طاووسی بر روی نمایش « آ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:14:06
آوارگی آرش و آوارگی ما

نوشته ی آقای #سهراب طاووسی بر روی نمایش « آرش» ، محقق و استاد دانشگاه

نمایش آرش ساخته خانم گلچهر دامغانی را باید به دیده احترام نگریست نه از این روی که روایت آرش را که حتی فردوسی از بیانش طفره رفته بازخوانی کرده است و نه به این خاطر که خون بیننده را به هیجان می آورد تا بر عظمت کلام ایران سری به حسرت بجنب اند بلکه به این دلیل که آرش روایت یک عشق است. عشقی نه از جنس عشق های دبیرستانی ادبیات امروز ایران که سرشار است از ناله های واسوخته عاشق که غلیان غریزه جنسی وی را به اغراق گویی وا می‌دارد، بلکه عشقی از جنس دوست داشتن جهانی که در آن زندگی می کنیم و می توانست خیلی بهتر از این باشد. آرش داستان اسطوره ای چوپانی است که برای نجات ایران خاکستر شد و خاکسترش را باد با خود برد. در آرش دامغانی اما حکایت دیگریست. استفاده از استعاره چوب دو امدادی که درخشانترین صحنه نمایش است داستان آرش را امروزی کرده است. آنچه خوراک نگاه اول بیننده است تلاشیست برای احیای عظمت مبهم از دست رفته ایران ولی لایه عمیقتر روایت عشقیست جهانشمول که در لایه های زیرین مثل جوی باریکی در جریان است. آرش عاشق ناکام دختری تورانی بوده و اکنون وظیفه دارد منجی ایرانی باشد که دشمن روی گلوگاهش نشسته است. این که آرش عاشق دختری تورانیست دلیل مهمیست ... دیدن ادامه ›› که توجیه کننده گسیل شدن آرش به بارگاه افراسیاب شاه توران باشد، و البته توجیه کننده شخصیت دوست داشتنی افراسیاب. اگر حکایت ناسیونالیسم بی ریشه رایج امروزی بود افراسیاب می بایست درنده خو و شیطانی ساخته می شد که نشده است. افراسیاب شاهی مطلوب پردازش شده که حفاظت از مردمش و شکست دشمن وظیفه سازمانی اوست اما او ذلت ایران را نمی خواهد. او ترفند می زند اما توهین نمی کند، رجز می خواند اما تحقیر نمی کند. او شخصیتی خاکستریست ولی هرگز سیاه نیست. آرش روایتگر عشق به همنوع است و از همین روی بارها تاکید می شود که ایران و توران از آغاز برادر بودند. تاکید بر زروان بر زاییدن همزمان از یک رحم گواه روشنیست بر عشق و برادری کشورهایی که اکنون به کشتن هم آمده اند.
هومان که human را به ذهن می آورد به معنای انسان تیراندازی ایرانیست که به دربار افراسیاب پناه برده اما دلش با ایران است. او لمس پذیرترین شخصیت نمایش است. انسانیست با تمام ضعف ها و نیازهای انسان بودن. به سروده سیدعلی صالحی:گناهانم را دوست دارم/بهتر از تمام کارهای خوبی که کرده ام/آنها واقعی ترین انتخاب های منند. هومان هم انتخاب کرده است مثل همه ما که هر روز و هر لحظه در معرض انتخابیم. او به حکم انسان بودنش شخصیتی است وامانده در بین دوراهی های تردید. در دربار توران است اما دلش با توران نیست، می خواهد تیر بیاندازد اما می‌داند که نمی تواند منجی باشد، می خواهد آرش را ترغیب کند اما دو به شک است. اساسی ترین ویژگی هومان _ و هر انسانی_ تردید است.
نمایش با چرخاندن دسته ای خارج از کاسه آغاز می شود که یادآور شعر معروف ویلیام باتلر ییتس است درباره تمدن غرب second coming که قوش بر مسیری پرواز می کند و قوش باز در مسیری دیگر. تکرار همان حکایت پادشاه پاییز پدرسالار مارکز است که وارونه بر اسب نشسته. این استعاره ایست از آشفتگی، بی نظمی و خائوس زمانه و بقول شکسپیر در مکبث:
Fair is foul and foul is fair
و آیا تمام تراژدی های شکسپیر ساختار مشابهی ندارند؟ نظم پیش از آغاز نمایش که با عنصری به بی نظمی بدل شده و نیازمند نیروییست که نظم مجدد بازگردد.
آشفتگی و ادبار زمانه برجسته تر در 13 شخصیت نمایش بازتولید می شود. 13 شخصیت که نمایانگر نحسی روزگار ایرانیانست و البته به روایتی 13 نوروز همان روزی‌ست که آرش تیر خود را برای نجات سرزمینش پرتاب کرد. این نامردمی و نبود نیروی پهلوانی در از بین رفتن اسب ها پردازش می شود. اسب نماد پهلوانی در شاهنامه و حیوانی نرینه در زیست شناسی است اما در نمایش همه اسب ها مرده اند و انگار بر این خاک گرد مرگ پاشیده اند چون هیچ پهلوانی هم نیست.
آرش اما به نیروی باد می نازد. زمانی که کشواد با کلام نااستوار می کوشد مانع بالارفتن آرش شود تیرانداز اشاره می کند که به کلام تو نماندم بلکه باد مانع پیش رفتنم می شود. نتیجه منطقی همانست که این باد وقتی آرش بالای البرز برود باید پشت او باشد و همین گونه می شود. آرش تیر را می اندازد و باد _که با زوزه شخصیت ها متجلی می شود_ تیر را هفت شبانه روز بر دست می گیرد تا به منزلگه مقصود برساند. آرش آواره است. آوارگی مشخصه باد است. چرا در این جنگ نابرابر طبیعت به یاری ایران آمده و نه توران؟ روشن است چون سرزمین باستانی ایران «آیران وژ» نام دارد به معنای سرزمین خوش آب و هوا. در جنگ یازده رخ در شاهنامه نیز زمانی که بیژن عزم رزم می کند ناگهان:
فرود آمد از ابر گردی سیاه / بپوشید دیدار توران سپاه
سپهبد چُن آن گَرد تیره بدید / کزو لشکر تور شد ناپدید..
و یا در داستان سیاوش زمانی که افراسیاب آن کابوس دلهره آور را می بیند باز هم باد در سوی لشکر ایران است. اشاره به یوزپلنگ که تداعی کننده ایران است و ایماژ باد که از ابتدا تا انتهای داستان همراه ماست می تواند غیر از خوانش پیشین تداعی کننده امید به تغییر نیز باشد مانند آنچه در شعر ایمان بیاوریم فروغ می بینیم:در کوچه باد می اید/در کوچه بادی می اید/کلاغهای منفرد انزوا در باغهای پیر کسالت می چرخند/و نردبام چه ارتفاع حقیری دارد. که پس از آن مرحله تازه ای زندگی راوی آغاز می شود. باد چند جای دیگر در نمایش عشق و جانبداری خود از ایرانیان را نشان می دهد مثلا زمانی که کشواد اظهار عجز می کند و باد نمی‌گذارد عجز وی به گوش دیگران برسد و روحیه ایرانیان تضعیف شود.

باز هم چوب دوِ امدادی ما را به جهان امروز پرتاب می کند و باد برای ما یاداور ریزگردهای خوزستان، مُنو اکسید کربن تهران و خشکی زاینده رود می شود زیرا نمایش از فضای پر ذلت و تحقیر زمان آرش بهره برده تا آن را با تلخکامی و تنگنایی زمانه خودمان مقایسه کند. در این میانه، آنچه این دو زمانه را بهم پیوند می‌زند ناله های کشواد نیست، که هست، مویه های زن ایرانی و زوزه باد هم نیست، که آن هم هست، بلکه چوب دوِ امدادیست که دست به دست بین لشکر ایرانیان می چرخد تا اتحاد و همدردی شان را برجسته کند.
آرش مانند هر چوپانی یک چوبدستی دارد و یک نی. چوبدستی اش نماد محافظت از ایرانست و نی اش نماد محافظت از عشق به همنوع (هم از این روست که تنها برای معشوق تورانی اش می نوازد).
پرسش آخر اما سرنوشت آرش است. براستی آرش چه می شود؟ چرا هیچ نشانی از وی به جا نمی ماند؟ شخصیت هایی از این دست را در ادبیات اروپا christ figure می خوانند،یعنی آنکه شبیه به مسیح است. نقش ساختاری این شخصیت آنست که آگاهانه برای نجات قوم خود را فدا می کند مثل مسیح که برای نجات قوم بشر به تاوان گناه نخستین خود را فدا می کند، یا مثل امام حسین که آگاهانه به قربانگاه می رود. نقش ساختاری آرش فداشدن برای نجات قوم ایرانیست بنابراین این که پس از مرگ چه از او برجای می ماند تاثیری در خوانش ما و نقشی که سرنوشت بر بازوی او نهاده ندارد.
آرش ساخته گلچهر دامغانی گرچه می توانست با برداشتن برخی ناهمگونی ها مثل دروغ گفتن آرش در مواجهه با افراسیاب و برخی اضافات مثل نقش یکی دو شخصیت نمایش بسیار بهتر از این شود، با این حال احترام مخاطب را برمی انگیزد.