دمادم به لب رسیدن طاقت زندگی را به صدا بخشیدم
تمام این خانه را گوشه به گوشه نشسته بودم و با کتاب های بسیاری از گرسنگی گفتم و وقتی که خانه به من وداع میداد از خیابان های بسیاری گذر کردم میان تمام ماشین ها و انسان ها به دنبال جواب گشتم که کجای این خاک انزوای مرا پوشش میدهد و کدام چراغ قرمز زودتر سبز میشود که ماشین ها حرکت کنند و من نتوانم نفس کشیدن برایم تباه شده بود هر بار که کامی از اکسیژنی میگرفتم که انسان دیگر ازان بالا میاوردم و اما اینبار
درون سازم
نت ها قدم نمیزدند میرقصیدند نت ها صبر میکردند تا جایی که من بگویم و حرکت میکردند انجا که من میخواستم دروغ نمیگفتند و مرا سیر میکردند از صدایی که مغز استخوانم به شنیدنش التماس میکرد
من هر هوایی که از تنفسش خسته بودم
... دیدن ادامه ››
را
میدمیدم
و صدا همان چیزی بود که نفس های خسته ام باید میشد
من به دیده و دست بسته بودم اما
اینبار حتی به دمیدن هم فقط عادت کرده بودم
پس از خانه بیرون زدم
و قدم زدم
وساز