معلم های بزرگ بازیگری متد
اگرچه بسیاری از مربیان، کارگردانان و بازیگران در پیشرفت متد نقش داشتهاند، اما بنا بر گفتهی دیوید کراسنر، «سه معلم بازیگری متد، در مقام بنیانگذاران معیار موفقیت آن متمایز و شاخصاند: لی استراسبرگ، استلا آدلر و سنفورد مایزنر
این سه نفر درعینحال که طی دههی 1983 همراه با هم تئاتر گروپ را شکل دادند، باز هر یک بر جنبهی متفاوتی از متد تأکید ورزیدند.»
این سه معلم، باوجود داشتن اختلافنظر در رویکرد به متد و نحوهی تمرینها، همگی همچون در اصل یک هدف واحد را دنبال میکردند و آن هر چه حقیقیتر و باورپذیرتر کردن بازیها بود. درواقع اشتراکات بین آنها (رهایی جسم و ذهن از تنش، اهمیت بداهه، خلق بازی طبیعی و صادقانه و ...) بسیار بیشتر از اختلافات آنهاست؛ بنابراین تفاوتهای مهم و اساسی که باعث جدایی بعضی از آنها از یکدیگر شده چیست؟
«درواقع تأکید استراسبرگ بر وجه روانشناسانه، تأکید آدلر بر وجه جامعهشناسانه و تأکید مایزنر بر جنبهی رفتاری، بخشی از تفاوت آموزش متد این سه معلم است.»اختلاف در شیوه آموزش و نوع تمرینها و تکنیکهای این سه معلم بزرگ نتیجهی همین رویکردهای متفاوت آنها به بازیگری است.
تأکید استراسبرگ بیشتر بر تکنیک ذهنی حافظه عاطفی است، تکنیکی که توسط آن بازیگر با رجوع به خاطرات خود لحظهای از تجربه شخصی خود را بازآفرینی
... دیدن ادامه ››
میکند و احساس حقیقی حاصلشده از این بازآفرینی را در اختیار نقش قرار میدهد. در این تکنیک، تمرکز اصلی بر ذهنیت و درونیات بازیگر است و به همین دلیل این رویکرد استراسبرگ را مبتنی بر اصالت بازیگر میدانند. تکنیک استفاده از حافظه عاطفی بازیگر موردقبول آدلر و مایزنر قرار نگرفت.
آدلر مخالف استفاده از حافظه عاطفی بازیگر بود و تأکید بر استفاده از تخیل، دور شدن از خود و نزدیک شدن به نقش داشت، به همین دلیل رویکرد آدلر را مبتنی بر اصالت نقش میدانند. نظر صریح آدلر در مورد حافظه عاطفی یا محرک این است که گاهی جواب میدهد ولی گاهی میتواند خطرناک باشد.
بنابراین، استفاده از تکنیک حافظه عاطفی استراسبرگ مشروط به توانایی کنترل احساسات و ظرفیت عاطفی بازیگر خواهد بود؛ اما مایزنر به دلیل دیگری با تکنیک حافظه عاطفی استراسبرگ مخالفت میکرد. ازآنجاکه او معتقد به تمرکز برکنش و واکنش لحظهبهلحظه بین بازیگر و همبازیاش بود و ازنظر او تمام توجه بازیگر در هرلحظه باید نه بر درونیات خود بلکه بر رفتار و لحن و نحوهی صحبت همبازیاش متمرکز باشد، به همین دلیل بر این باور بود که رجوع به خاطرات و بازآفرینی تجربیات شخصی باعث میشود که بازیگر در آن لحظات تمرکزش از روی همبازی و رفتار او و شرایط اطراف برداشته شود و در لحظه حضور کامل نداشته باشد، به همین دلیل رویکرد مایزنر را رویکردی مبتنی بر اصالت رفتار تعبیر کردهاند.
شیوهی آموزش مایزنر (همانطور که در ویدئوهای کلاسهای آموزشی او میتوان مشاهده کرد) بیشتر بر روی مهارتهای بداههسازی بازیگر، ایجاد فضایی برای خلق واکنش احساسی طبیعی و تبادل انرژی بین بازیگر و همبازیاش (با استفاده از تمرین معروف تکرار) متکی است و بالاخره ترکیب همه اینها باهم روش رسیدن به یک زندگی طبیعی و حضور صادقانه بر صحنه را امکانپذیر میکند.
فراموش نکنیم که استراسبرگ نیز به استفاده از تخیل و حضور صادقانه بر صحنه تأکید میکرد؛ بنابراین هر سه رویکرد؛ اصالت بازیگر، اصالت نقش و اصالت رفتار، دارای یک هدف مشترک هستند که همانا رسیدن به یک بازی ناب و حقیقی در شرایط فرضی است، اما با راهکارها، تمرینها و تکنیکهای متفاوت از یکدیگر..