وقتی به دیدن نمایشی می روم، سعی می کنم خودم را درون دنیای اثر رها کنم. بدون هیچ پیش داوری. هرچند شاید تعاریف و نقدهای دیگران درباره یک نمایش ناخودآگاه تصور و انتظاری در من ایجاد کند ولی سعی می کنم خودم را در اختیار نمایش بگذارم تا مرا همراه با خود به جهانش ببرد. سعی می کنم در لحظه مواجه فقط یک مخاطب باشم که می خواهد لحظاتی را لذت ببرد. و به مرور، نمایش گام به گام دنیایش را می سازد و قراردادهایش را با مخاطب شکل می دهد. سفر آغاز می شود و حاصل این سفر می تواند: خنده، خشم، گریه، لذت، بغض، هیجان، شور، درد، کسالت، اعجاب و غیره باشد. از طرف دیگر در تمام این سال ها آنقد تئاتر دیده ام که فرق بین اصل و فیک را تشخیص دهم. حتی در یک اجرای ضعیف هم می توان فهمید که نمایش با مخاطبش چقدر صادق است و حالا می خواهم از تجربه آخرین حضورم در سالن تئاتر برایتان بگویم. مجموعه تئاترشهر، تالار چهارسو، نمایش "احتمالات" کار دوست خوبم علی شمس.
نمایش "احتمالات" اصل است. اصیل است. درست است. آگاهانه است. حتی اگر بخش هایی از آن را نفهمی، باز هم حس می کنی که چیزی برای گفتن دارد. فرمی نیست که به زور محتوایی را در آن بریزند. ضرورت متن است که این فرم را شکل داده.ادبیات در این نمایش لفاظی نیست، فخر فروشی نیست، تظاهر نیست، همجواری مسالمت آمیز کلمات است برای سرودن شعری دراماتیک. صحنه تماشایی است و پر از تصویر که هر لحظه اش را می توانی در خاطره ات قاب بگیری. بازیگران ادا در نمی آورند،کسی روی صحنه نمی گوید مرا ببین. من قشنگ ترم، بهترم، بامزه ترم، بدن بهتری دارم، خوش صدا ترم و غیره. همه بازیگران در جای درست خود هستند. همان چیزی که باید باشند. با بدن، بیان، احساس و درک درست لحظه. قرار نیست به احتمالات بخندیم. باید دردت بگیرد. حتی اگر زمانه کرخ و بی حست کرده باشد، اشکال ندارد، چیزی در گوشه ای از مغزت آنقدر چمباتمه می زند تا فکری به حالش بکنی. گوشه ای از روحت آنقدر ذوق ذوق می کند تا مجبور شوی از خودت بپرسی "در من چه اتفاقی افتاده است؟". نمایش "احتمالات" احتمال هر سوالی را در ذهنت مهیا می کند و تا پاسخش را ندهی از شرش خلاص نمی شوی. واژه ها و تصاویر آنقدر جلوی چشمت رژه می روند تا بهم ربطشان دهی. برای تولد آنچه در ذهنت وول می خورد باید درد فارغ شدنش را تحمل کنی. غور کردن در تاریخ درد دارد. همنشینی با
... دیدن ادامه ››
کتاب درد دارد. اصلا فهمیدن درد دارد. "احتمالات" حظی دردناک است. مثل زمانی که نوک انگشتت را با کاغذ کتابی که دوستش داری می بری. به یاد ماندی، عمیق و کاری.