من محمد پارسا میرزایی زمانی که در شرایط سختی قرار داشتم نمیتوانستم پیشبینی کنم که این دوران قراره به چه صورت سپری بشه و چه چیزی در آینده قراره برای من رقم بخوره ولی در شروعش من علاقمند به تئاتر با نمایشنامه ای آشنا شدم که در آن هر لحظه، یک اجرا و هر روز، یک پرده جدید برمیخیزد. اینجاست که متوجه شدم که زندگی ما مانند یک نمایش است؛ گاهی پر از درام، گاهی با لحظات کمدی، اما همیشه پر از آموزههای تلخ و شیرین اما موندگار
این کار خیلی جزئیات و فرم های متفاوت، ولی مهمی داره تو روز های اول پیچیدگی یک کار بزرگ دیده میشد و بچه ها کم کم داشتن با این موضوع مواجه میشدند، جزئیات خیلی پیچیده بود برای تیم بازیگری اما همگی با تمرین کردن با اینکه کار پر چالشی بود به بهترین شیوه کار رو به ثمر رسوندن و در انتها که خودشون هم این به هم پیوسته بودن جزئیات رو دیدن متوجه زیبایی کار شدن و پایان این جزئیات تازه نقطه شروعی برای هماهنگی جزئیات با زمان بود، زمان که یکی از حیاتی ترین نکته های هر اثره و کوچکترین خطایی سر زمان بندی یک زنجیره ای از ناهماهنگی رو میتونه بوجود بیاره
هماهنگی توی زمانبندی یکی از قسمت های اثر گذار کار بود که خیلی باید دقیق و متمرکز انجام میشد
اولاش هماهنگی یکمقدار زمان برد ولی رفته رفته تیم بازیگری کامل دستشون اومد که کی کجا باید چه اتفاقی بیوفته که هم سر جزئیات هماهنگ باشن باهم و هم سر فرم ها هماهنگ باشند و در آخر تبدیل بشن به یک کل واحد و یک اثر زیبا رو به نمایش بزارند.
من محمد پارسا میرزایی از شما دعوت میکنم به تماشای نمایش (بیداری کالیگولا) بنشینید و با ما همراه شوید.
به نظر میرسه برادر بزرگ هنوز داره از قبرش به من نگاه میکنه...
تئاتر جالبی بود و واقعا ارزش دوباره دیدن هم داره.استفاده به جا از صدا ها تغیر موقعیت و قدرت بازیگری و تاثیر گذاری آن ها بر روی تماشاچی به شدت عالی بود